دخترمو مدرسه میبره میاره چند دیروز رفت تهران چند روز قراره باباش ببره بیاره صبح گفت حالت تهوع دارم منم گفتم معدت خالیه به خاطر اونه به زور صبحانه دادم مدرسه رفتنی بالا اورده تو راه شوهر نامردمم با مشت زده سرش که چرا نگفتی نگه دارم ماشینو کثیف کردی همون طور اوردش خونه میگه از فردا نره مدرسه بگو مریصه تا بابام بیاد