2777
2789

سلام 2ساله ازدواج کردم مادرشوهرم به بهونه یدونه سنگک ساعتای 9 اینا میاد بیدارم میکنه تو یه ساختمون هستیم منم با موهای ژولیده خجالت میکشم بیام جلو در اوایل جواب نمیدم زنگ میزدن همسرم که زنت خونه نیست جواب نمیده به‌شمار گفتم میخوابم ولی انگار خوشش می اومد بیاد بیدارم کنه منم  ماه پیش به‌ش گفتم چرا صبحا میای عصرا بیا خودمم صبحا نمیرم جلو در اونا برگشت بهم گفتم عروسای قدیم صبحا پامیشم کارای مادرشوهرو میکردن منم گفتم اون عروسای قدیم بودن خیلی زورش گرفت قرمز شد الان 1ماهه نمیاد صبحا جلو در جمع و جور شده

آفرین

بازم شروع کرد سیفون بکش روش

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

واقعا چرا اونطوری رفتار میکرد

که کنترلت کنه

بچزونتت

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792