من بودم دختر واسه داییم پیدا کردم من بودم با دختره حرف زدم جواب بله رو ازش گرفتم من بودم خانواده پدربزرگمو راضی کردم رفتن خواستگاری
الان امشب با خانواده دختر حرف زدن فردا برن خرید نامزدی
گفتن میای گفتم ن من مثلا کنکوریم نمیتونم بیام
الان دایی بزرگم با اون زن افریطش اونجا همه با اون یکی داییم خونه پدربزرگم جمع شدن فقط من پیششون نیستم(مامانمم فوت شده)
الان داییم زنگ زده باهام بیا خرید گفتم والا نمیتونم
داشتن حرف میزدن این میگفت سه شنبه کلاس زبان دارم اون میگفت دوشنبه نگیر من مدرسه درسم مهمه و... زن داییم میگفت پنجشنبه بگیر من کار دارم بقیه روزا
و منی ک از ی ماه پیش تاکید کردم 1 ابان من ازمون دارم الان دسته جمعی رسیدن ب این نتیجه ک پنجشنبه بگیرن منم گفتم نمیام میگن صبح ازمون بده شب بیا گفتم ن ممنون برید من نباشم هیچ مشکلی پیش نمیاد
من حتما ی چیزی میدونم ک ی ماهه پر پر میزنم میگم 1 ابان نذااارید حالا مستقیم انداختن همون روز منم
فقط کاش دست از سرم بردارن بگم نمیام پا پیچ نشن بزور منو ببرن چون اصلااا دیگه خوشم نمیاد برم مخصوصا اگه بیوفته پنجشنبه
کاش امشب محو میشدم تا شنبه نبودم شنبه دیگه خرید و نامزدی و همه چی تموم شده