شوهرم علنا دیگه گفت بهت حسی ندارم

پدرم پشتمه اما خب خونشون برام مثه زندان میمونه اصلا هیچ تفریحی ندارن ماشین نداره بابام وضع مالیش خوب نیست خیلی در حد متوسطه خودشم بچه داره باید به اونا برسه داداشم باشگاه می‌ره کلاس فوتبال میره خواهر کوچیکم کلاس زبان و باشگاه می‌ره خرج مدرسه و درسشون و آزمون و ....

خواهر وسطیمم ک این زودیا عروسیشه باید جهاز اونو تهیه کنه خودشونم کلی قسط وسیله و وام دارن و هزارتا خرج دیگه

دلم نمیاد برم سرشون آوار بشم خییییلی خجالت میکشم 

بعد تو طایفه و خانواده و خاندان ما زنی که طلاق میگیره الخصوص اگه جوان باشه دیگه باید بچپه توی خونه و جایی نره زندانی بشه چون براش حرف درست میکنن و ممکنه از اینو اون پیشنهاد دوستی و صیغه این کوفت و زهرمارارو بشنوه خییییلی سخته زن بودن خییییلی 😭

خدا همه جوره زده تو سر منه بدبخت 

عزیزم همه حرفات منطقیه اما از کجا میدونی من شب روز به این چیزا فکر نمیکنم؟ به جون دخترم هر روز صد بار تصمیم به طلاق میگیرم و پشیمون میشم همشم بخاطر دخترمه چون اصلا اصلا نمی‌خوام تو این سن آواره بشع برام سخته بخدا شماها نمیدونید جای من نیستید 

نمیدونید تو خاندانو طایفه ما زن مطلقه یعنی یک بدبخت ب تمام معنا زنی که حق بیرون رفتن نداره حق ب خودش رسیدن نداره براش حرف در میارن این وسط کلی حرومزاده لاشی پیدا میشن که بهش پیشنهاد رابطه و دوستی میدن 

اونوقت حتی سر کارم نمیتونم برم هرچند خودمم خییییلی برام سخته منی ک تو شهر همه میشناسنم زن کی هستم برم کار فروشندگی کنم یا منشی بشم برام خییییلی سختع بابامم هرگز نمیزارع برم کار کنم نه بابام نه شوهرم هرگز اجازه نمی‌دن خونه جدا بگیرم 

من یه منبع درآمد می‌خوام برا بزرگ کردن بچم یک منبع درآمد مثه شوهرم که بچم چیزی کم نداشته باشه

من تصمیم خودمو گرفتم، اونم اینه که بچم بزرگتر بشه بعد برم حداقل از پس خودش بربیاد اگه با پدرش و خانواده پدرش یا حتی نامادری تنها بشه بتونه از خودش دفاع کنه

و خودش از پدرش پول بخواد و بره خرید هرچی میخواد بخره نیاز نباشه بعد طلاقم من با پدرش در ارتباط باشم و درخواست پول یا نفقه کنم

حالا متوجه شدی؟ من آدمی هستم که اگه بخوام کاری رو بکنم تا تهش سر حرفم هستم و هرگز رها نمیکنم کارمو 

اونم اینه که منتظر باشم بچم بزرگ شه یکم 

خیلی برام سخته و تلخه خدا برا هیچکس نیارع این حالو اینهمه نامردی در حق من کرده این روزگار همش میگم همه چی این‌جوری نمیمونه ی زمانی روزای خوب منم میرسه چون از وقتی که یادمه در حقم ظلم شده تو دنیا 

همه اینایی که گفتی انجام دادم عزیزم مشکل من نه از معده اس نه سینوزیت من سنگ لوزه دارم باید لوزه هام عمل بشن برداشته شن

ممنونم از راهنماییت عزیز دلم بخدا عزیزای دلی مثه تو بارها اینارو بهم گفتن من تا اومدم انجام بدم بازم با بی حوصلگی گذاشتم کنار چون همش خوابم به زورم کارای خونه رو میکنم نمی‌دونم چکار کنم کمتر بخوابم 

یه هفته پیش رفتم آزمایش دادم به چکاب کلی بود هییییچ کمبودی نداشتم حتی کم‌خونی هم نداشتم دکتر جفت اگه حس می‌کنی واقعا حالت خوب نیست برو پیش روانشناس چون از لحاظ جسمانی مشکلی نداری بخاطر خواب زیادت یا افسردگی داری یا عادت کردی 

نه عزیزم حضانت بچه رو نمی‌ده بهم هرگز چون خییییلی دوسش داره نمیزارع یه قطره اشک از چشماش بیاد هرچی بخواد براش میخره و فراهم می‌کنه حتی یکبار پدرشوهرم گفت بچتو بد تربیت می‌کنی هرکاری بخواد می‌کنی خیلی بده بعد شوهرم گفت بابا لطفاً کاری بهش نداشته باشید حق ندارید هرگز بهش تشر بزنید دلش میشکنه حتی اگه وسایل گرون و ضروری رو خراب کنه شوهرم میگه حق نداری حتی بهش اخم بکنی حساب کن دیگه تا چه حد دوسش داره اونوقت بیاد حضانتشو بده بمن؟

حتی خودش میبرتش حموم و دستشویی 

خرجی ام دلم نمی‌خواد ازش بگیرم بعد طلاق یه جوریه برام مگه اینکه بگم به قاضی ببینم می‌تونه قسط بندی مهریه مو جوری توافق کنیم به صورت ماهانه بهم مبلغی بده 

عزیزم من تصمیم خودمو گرفتم فعلا آمادگی جدایی ندارم تا جاییکه بتونم مقاومت میکنم جدا نشم اگه نشد دیگه مجبورم ی خاکی تو سرم بریزم حالا یا طلا هامو بفروشم کاری شروع کنم یا برم بیوفتم گردن پدرم خواری و خفت بکشم