یه بار عمه شوهرم، اومد خونه ی پدرشوهرم.
منم رفتم.
مادرشوهرم مرغ پخت، دو تیکه برداشته بود و نیاورده بود سر سفره، تو ظرف مرغ بال و گردن هم گذاشته بود تا دیس پر باشه.
دو روز بعد رفتم خونشون دیدم، پدر شوهرم کلی دعواش کرده ، سر مرغ.
حالا من شاهد گرفته، خوب کم نبود سر سفره و ...
گفتم بنده خدا چرا اون دو تا تیکه رو برداشتی، تو جیبامون قایم نمیکردیم که.
باهاش خیلی راحتم.
طفلی خیلی ساده است ، پدرشهرم خیلی دعواش میکنه