خواهر بزرگه منم، هزار ماشالله ده برابر همه مون ثروت دارن.
اونم خیلی قناعت میکنه.
مثلا رفته بود مشهد، همه مون حتی برای مشهد، براش کادو خریدیم رفتیم خونش، با خنده گفت نخودچی و کشمشم، مادرشوهرم اینا اومدن تموم شد، اونا اصلا بچه، مچه ندارن، ببین چقدر کم خریده بود که تموم شده.
شیرینی هم که خواهرشوهرش اورده بود تهش دو تا دونه بود، من و شوهرم و دخترم بودیم، اون آورد، منم از خجالت جلو شوهرم گفتم، من نمیخورم، قندم میره بالا.