2777
2789
عزمزم زندگیتو بکن.تحت تاثیر حرفای دیگران نباش.شرایط شما فرق داره.راضی هستین که خدارو شکر. الکی دعوا ...

ممنون عزیزم 

چی بگم آخه هر کسی یه چیزی میگه گیج شدم و سردرگم ...

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ارث پدر شوهرم هست هنوز ام خیلی زمین پسته تو رفسنجان کرمان دارن و مال شوهرم هست و دست اون هست

خب عزیزم همه اینا فقط مال همسرتون نیست ، بقیه اعضای خانواده هم سهم دارن واس همینه از همسرت همش انتظار دارن ، شاید اموالشون رو سپردن دست همسرت

وقتی به همه کارات میرسن وهرمهمونی میاد باید بری وانتظار دارن همه کارای خونه اونا رو بکنی وغذا هم بپز ...

من حتی یه استکان هم براشون بلند نمیکنم 

خواستگارمم گفت مهمون اومد لازم نیست ما هم حتما بریم 

چرا مگه چیکار میکنن؟

از هر بدیی بگی در حقم دریغ نکردن.. ولی همیشه میگفتم ک هر کسی هستن دیگه اهل جادو جنبل نیستن ک اونم بودن ولی من خبر نداشتم.. الانی ک دیگه دسشون برام رو شده خیلی معماها هم برام حل شده.. جلوی خیلی از کارامو بستن.. مخصوصا جاری جادوگرم ک هم ذاتش زشته.. هم ریختش زشته.. هم شخصیتش زشته.. هم کاراش زشته... تازه دارم متوجه میشم وقتی من داشتم برای آزمونی میخوندم این اومد هی راجبش پرسید و منه احمقم راسشو میگفتم.. ک ساعت 5 صب بیدار میشم و تا شب بکوب میخونم.. 4 ماهی بود پیشرفت خوبی داشتم بعدش از همون هفته تمام مشکلات من شرو شد.. تا میومدم شرو کنم بخونم یه مشکلاتی سر راهم قرار میگرفتن همیشه تعجب میکردم ک ای خدا چرا اینجوریه.. حتی هر چند ماه ک تعطیل میکروم دوباره شرو میکردم باز یه اتفاقی میافتاد و من نمیتونستم بخونم.. درحالی ک من همیشه بهترین کنکورارو دادم و بهترین درسارو خوندم و هیچوقت اهل اللی تللی نبودم..  الان دارم میفهمم ک این جادوگر حتی درس خوندن منو هم ب قفل و زنجیر کشیده.. دقیقا بعد از رفتن اون من دیگه هیچوقت نتونستم درسی بخونم تا الانش...

خب عزیزم همه اینا فقط مال همسرتون نیست ، بقیه اعضای خانواده هم سهم دارن واس همینه از همسرت همش انتظا ...

فقط تا جایی که می‌دونم همسرم تک پسر هست پدر شوهرم همه رو داده به شوهرم و شوهرم میگه نمیخواهم خواهر هام ناراضی باشن 

با خانواده شوهر تو یه ساختمون بودن یعنی کنترل شدن و باخبر شدن خانواده همسر از هر کاری که میکنی  

من با مادر شوهرم و دوتا برادر شوهرم تو یه ساختمونم واقعا سختمه 

هر جا میرم و میام ازم میپرسن کجا میری کجا بودی حس بد میگیرم واقعا  

بعد من و همسرم هر کدوم یه ماشین جداگانه داریم ولی برادرشوهرام ماشینشونو فروختن 

و واقعا راحت نیستم هی جلو اونا میرم سوار ماشین میشم جایی میرم

فقط تا جایی که می‌دونم همسرم تک پسر هست پدر شوهرم همه رو داده به شوهرم و شوهرم میگه نمیخواهم خواهر ه ...

درسته همه رو داده ب همسرت  ولی خب همسرت هم دلش نمیاد هیچ سهمی ب بقیه نده بلاخره خونواده ش هستن و خواهر هاهم سهم دارن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792