امروز اومد از سرکار خونه
دیدم چشاش ناراحته خستس انگار
رفتم سمتش گفتم چیشده عزیزدلم قربون اون چشمات برم
برگشت گفت فلانی (اسممو گفت) برو اونور حوصله ندارم بخدا
گفتم وا چته دارم قربون صدقت میرم دیگه گفت خسته شدم خسته از اینکه خانوادم منو نمیخوان از اینکه زنم منو نمیخواد از اینکه خداهم منو نمیخاد از اینکه خانواده زنمم منو نمیخان از اینکه صاب مغازه هم منو نمیخاد از اینکه رفیقامم منو نمیخان از اینکه هیچکس منو نمیخاد خار شدم تو چشم همتون خبر مرگ من بیاد همتون راحت شید گفتم خب چیشده که اینطوری میگی میگه بابام زنگ زده دعوا میکنه باهام بهم فشار میاره میگه من ۱۰۰ میلیون پول لازمم ۵۰ میلیونم شوهر خواهرت (دامادشون) بیا ۱۵۰ میلیون بده تو که خیری برای من نداری بیا این پولو بده ما بدهکاریم بعدا بهت میدیم البته که نمیدن الکی میگن بعد شوهرمم گفته ندارم دستم خالیه باباش شروع کرده گفته انقد بی عرضه ای و از این حرفا
شوهر مغرور من نشسته بود گریه میکرد!
شوهرم میگه جلو زنم ابروم رفته انقد دستم خالیه همیشه شرمندشم همیشه سر بی پولی بحثمون میشه بعد اینا ۱۵۰ میلیون از من پول میخوان خسته شدم دیگه نمیکشم
شانس عن منو نگا داماد یه خانواده میشیم پسر خانواده عزیزه پسر یه خانواده میشیم داماده عزیزه بمیرم راحت شم
راست میگه ما سر بی پولیش زیاد بحثمون شده
الانم گفتم واقعا بی پولی خودمون نون نداریم بخوریم بعد ناراحت شد میگه تو این شرایط زخم زبون میزنی
الانم از اعصاب خوردش خوابش نمیبره چشاش کاسه خونه از اعصابم شامم نخورد گلاب به روتون بالا هم اوردش
منم هیچ کسیو نداشتم گفتم بیام یه کاربری بسازم شما بهم بگید چیکار کنم شوهرم داره سکته میکنه😔