چهار شنبه قبلی تولد پدرم بود ۶ تا خواهر برادر هستیم گفتیم کادو پول بدیم که بریم براشون پرده بخریم برادرم به منو خواهرم گفت شما باهم برید برای خونه پدرمون پرده بخریم زن برادرم بهش بر خورد یه جوری به برادرم نگاه کرد که ما خواهرا متوجه شدیم خواهرم به دو تا زنداداشا گفت نه شما عروسا برید بخرید ما نمیتونیم در ضمن