اتفاقا داشتم فکر میکردم
ک چه بدی بزرگی بود
مادرم وقتی بچه بودم برام تو خونه تولد نگرفت دوستام بیان
ک تجربه اش رو داشته باشم
بدونم چه شکلیه
همیشه ترس اینو بهم داد
ک دوستات رو دعوت کنی
ولی نیان
ناراحت شی
اونروز فکر میکردم سر یه ترس بیخودی
و بی حوصلگی خودش
یه خاطره خوب بچگی و نوجوونی رو ازم گرفت