البته تو خواب
خانما من ۲۳سالمه
پدرم یه دوستی دارع ، دوتا پسر و یه دختر داره
پسر بزرگه چند ساله ازدواج کرده پسر کوچیکه هنوز مجرده
پدرم باهاشون زیاد سروکار داشته ، رفته خونشون یه وسیلشونو درست کرده و....
انقد هی گفت بچه هاش خیلیی با ادبن و اقان، تا اذان میدن سریع میرم نماز میخونن، نمیدونم پسره فلان جا کار میکنه
داشتم از فضولی میمردم ببینم قیافه این بشر چطوریه ( من با بابام راحتم تقریبا، ینی بعصی حرفارو راحت میتونم یهش بگم )
تا اینکه چند وقت قبل بهش گقتم بابا این آقا کیان که انقد ازش تعریف میکنی پروفایلشو تو تلگرام، ایتایی جایی نداری ، ببینم چه شکلیه دارم میمیرم از کنجکاوی 😂
تا اینکه نگاه کردم دیدم ، بابام راست میگه. پسر خیلیی موجه ای بنطر میرسه 😁
حالا از همونموقع که عکسشو دیدم هی خودمو باهاش تصور میکردم تا چند وقت که مثلا که ازدواج کردیم 😂😂
و همه اینا درصورتیه که نه من اونو حضوری دیدم نه اون منو😂🤣🤣🤣
اون اصن نمیدونه من وجود خارجی دارم
من همینجوریش ذهن خیالپردازی دارم ،آهنگ گوش میدم بدتر میشم ، خدا نکنه یه قضیه ای هم پیش بیاد دیگه بیچارم
این قصیه ای که میگم ماله چند وقت پیشه
الان خیلیی وقته مشغله هام زیاده شده بود دیگه بهش فکر نمیکردم
تا انیکه دیشب خواب دیدم تو امامزاده بودیم ، از قبا مادرش منو برای همین آقا کیان خواستگاری کرده بود ، اونجا مادرشو دیدم ، جوابمو بهش گفتم
باورتون نمیشه مادرش از خوشحالی افتاد رو پام، پامو بوس کرد
بعدش از خوشحال گریه کرد 😅
این در حالیه که نه قبل خواب نه از خیلی وقت پیش اصن تو فکرش نبودم
بنطرتون تعبیرش چیه😅
نظرتون بگید
تروخدا بگید چه غلطی کنم