گریه کردما ولی نه اونقدر خودمو بزنم بکشم موهامو بکنم همن روزهم فوت شد من پیشش بودم از وقتی چشمم باز کردم مریض بود تمام مسیولیتش با من انقدر دکتر. بیمارستان برده بودمش خسته شده بودم چهار سال اخرم تقریبا زمینگیر بود بار آخرم سکته کرد گفتم خدایا اگه صلاح میدنی راحتش کن یه جورایی دیگه نا نداشتم بازم مریض داری کنم حس عذاب وجدان دارم به نظرتون دختر بدی بودم من؟