سلام
پدربزرگم خونه نداره و با پسر زن دومش زندگی میکرد با اون بحثش شد و دیگه جایی واسه موندن نداشت قرار شد که مامانم و خاله هام هر هفته نگهش دارن
من جلوجلو به مامانم گفتم که هیچکدوم از خواهرات نگه نمیدارن مطمعن باش
گفت نه اصلا اینطور نیست منم گفتم حالا میبینی
خلاصه خاله کوچیکم بابابزرگم رو آورد و چند روز پیش اون موند چند روز پیش اون یکی خالم بعدشم اومد خونه ما موند چند وقت بعدش با همین دو تا خالم بحثش شد و دیگه اونجا نرفت و حالا مونده خونه ما😑
به مامانم گفتم دیدی دیگه نرفت خونه بقیه خاله ها؟دیدی اونا با دعوا زرگری ار خودشون دورش کردن ؟
میگه تو چکار کردی؟بزار بمونه
خانوما از وقتی اومده تلویزیون از صبح تا شب دستشه آدم نمیتونه تلویزیون ببینه همش دراز کشیده در حالیکه از پا افتاده نیست تا چیزی میشه پدربزرگم(بابای بابام) رو مسخره میکنه و خودشو از اونا بالاتر میدونه
من نمیتونم لباس راحت بپوشم
همش به مامانم میگم این کی میره دیگه