2777
2789

بچه بودم خدا ازش نگذره بهم فیلماس بد نشون میداد بعد..... 

هرکسی چشمش به امضام افتاده ازش خواهش میکنم برای  نیتم ی صلوات بفرسته؟ هدیش کنه به ام البنین♡؟انشاالله ام البنین واسطه بشن نذر میکنم به پسر بچه ها شکلات بدم به دختر کوچولوها کش مو(:  چشم درشتم من دیگه امیدی به ادامه ی این زندگی ندارم  کلمه ی خوشبختی خنده و دل خوش برای من شده خاطره  شاید ی روزی از این حال در بیام و دوباره ی امضای قشنگ بذارم درخواست دوستی نمیپذیرم ندین 💚

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

یعنی این دست زدن هم زیاد بود؟چون نگرانم میپرسم

نه یه بار دست زد ولی بیشتر سعی داشت که اندام خودشو از پشت بهم بچسبونه هنوز که هنوزه یادمه 

هی خانمی : تو حق نداری به چیزای منفی فکر کنی چون تو از جنس خدایی و خدا سرشار از انرژی مثبت . 🫂💫

ببین دختر من هفت سالشه یک پسر ده ساله چندین بار بهش دست زده و اذیتش کردهبنظرت میتونم درمانش کنم

اخی عزیزم بمیرم براش از کجا فهمیدی چطوری دست زدنی؟

اینجا شما فقط یه طرف داستان رو از زبون یک سر ماجرا میشنوید بهتره قضاوت نکنیم زود بلکه فقط کمکی باشیم به همدیگه توی مشکلات :)

بارها و بارها 

دایی کثافتم ۲۴ سالش بود 

منم ۷ سالم بود حالیم نبود تقریبا ۹ ساله بودم فهمیدم چیه میدیدمش فشادگرم میفتاد صدای لرزش استخونهامو می‌شنیدم  گرفتار خود ارضایی شدم. اعتماد به نفسم صفر شد 

از مردا وحشت داشتم و دارم 

خودمو اصلا دوست ندارم 

همیشه نگران بچه هام  حالا بچه ی هرکی که میخواد باشه احساس وظیفه میکنم مراقبش باشم 

پدر نداشتم یه برادر بیمار روانی داشتم برای همین میترسیدم به کسی بگم  و کیگسی هم باور نمی‌کرد بس که اون هیولا موجه بود  

اسمم نظر همسرمه
شما تجربه ای دارید

نه من از هون بچگی شاید3 یا 4 سالگی مامانم بهم اموزش میداد و میگفت این مسایلو یه روز پسر همسایه که 15 یا 16 سالش بود همش میگفت بیا ببرمت تو اون کوچه بم بست بشینی رو پام برات داستان بگم اون موقع 5 سالم بود خیلی اصرار کد من انگار میدونستم یه چیزی زیر سرشه سریع فرار کردم

اینجا شما فقط یه طرف داستان رو از زبون یک سر ماجرا میشنوید بهتره قضاوت نکنیم زود بلکه فقط کمکی باشیم به همدیگه توی مشکلات :)

بارها و بارها دایی کثافتم ۲۴ سالش بود منم ۷ سالم بود حالیم نبود تقریبا ۹ ساله بودم فهمیدم چیه میدیدم ...

عزیزم واقعا سخته دست میزد فقط؟ به  مادرتم نگفتی؟

اینجا شما فقط یه طرف داستان رو از زبون یک سر ماجرا میشنوید بهتره قضاوت نکنیم زود بلکه فقط کمکی باشیم به همدیگه توی مشکلات :)

عزیزم واقعا سخته دست میزد فقط؟ به مادرتم نگفتی؟

ن هرگز نگفته بودم میترسیدم تا اینکه امسال زیادی داداشم داداشم می‌کرد منم تا حدودی بهش گفتم  نگم چی بهم گفت بهتره   همون بهتر که سالها تو دلم بود 

اسمم نظر همسرمه
ن هرگز نگفته بودم میترسیدم تا اینکه امسال زیادی داداشم داداشم می‌کرد منم تا حدودی بهش گفتم نگم چی ب ...

اخی عزیزم گاهی ما گرفتار بی عقلی بزرگترامون میشیم انشالله خودت مادر خوبی باشی

اینجا شما فقط یه طرف داستان رو از زبون یک سر ماجرا میشنوید بهتره قضاوت نکنیم زود بلکه فقط کمکی باشیم به همدیگه توی مشکلات :)

منم ۴یا۵سالم بود خونمون باهم با عموی بابام بود پسر اونم ۱۲سالش بود اولا که به من می‌گفت بیا بازی کنیم کم کم تو راهرو منو میخابوند زیر خودشو می‌مالید تازه تهدیدم میکرد که به مامانت نگی خدا ازش نگذره من انقد استرسی شده بودم که حتی تو مدرسه ام میخاستم درس جواب بدم دست و پامو می‌لرزید.

دورشود چشم بد ازتو و دنیای منو تو🧿♥️a♥️🧿
منم ۴یا۵سالم بود خونمون باهم با عموی بابام بود پسر اونم ۱۲سالش بود اولا که به من می‌گفت بیا بازی کنی ...

عزیزم تو رو خدا بهم بگو چه گرفتاری های برات داشت

خودارضایی و اینا داشت ؟

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792