ماهم همینطور،همیسه دست پر میرفتیم خونس،البته شهر دیگس و یدونه فقط خواهرشوهردارم،و تواین۱۵سال سه باررفتیم
اون زیاد میومد ولی وقتی بچم دنیا اومد یه زنگم نزد چه برسه کادو
ولی توهمه چیز نظر میداد تو همه چیاااا
منم بدشو نگفتم به شوهرم تا روزگار به همسرم خودش ثابت کرد که بدرد نخوره،
مثلا به همسرم ازشهر دور میکف،بازنت سرد باش،خشن باش وازاین خرفا...
ولی فهمید همسرم قصدش پاشبدن زندگیمونه و سالهاس قطع رابطه س،ولی نه اسمی ازش میاریم نه چیزی
حتی از قلب وذهنم کلا رفته،انکارنیس
چون علاقه ندارم بشینم باافکار منفی و سخن چینی ازاینو اون،انرژی منفی به زندگیم بدمو خودمو پیرکنم
ذهنمم درگیرش نیس