من خودم دو تا بچا داشتم کوچیکه نوزاد بود بزرگه وقتی یکی به اون بیش از حد توجه میکرد حسودی میکرد
بعد جاریم یه دختر داشت عاشق بچه کوچیک بود
اون یکی رو هم کوچیک بود همش بغلش میکرد به صورت افتضاح
بعد جاریم اومد دخترشو گذاشت پیش ما اونم با بزرگه بازی نمیکرد فقط میرفت سراغ نوزادم منم وسایلمو جمع کردم به یه بهانه ای پاشدم اومدم خونم
خونه مادرشوهرم بودیم
بعد اصلا حاریم خودشم نموند ول کرد رفت
مادرشوهرمم رفت خوابید
له شدم
شوهرمم بدش اومد گفتم به درک بابا اعصابمو خراب کردن