شوهرم بیرون از شهر کار میکرد
من و مادرشوهرم و پسر دبستانیش رفتیم عروسی یکی از دوستای خانوادگیشون
مادرشوهرم زنگ زد ک بیا و اینا با اینکه برای من اصلا خرید مانتو شلوار مجلسی نکرده بودن خلاصه با هرینه خودم رفتم خریدم والا بخدا ن ب کسی غر زدم ن چیزی
خلاصه رفتیم از تو راه مادرشوهرم شروع کرد(اینم بگم ک نمیدونم ب من چرا ب دروغ گفته بود حنابندونه تو تالار گرفتن ولی وقتی عروس با لباس سفید اومد گفتم اینکه عروسیشه گفت عه من نمیدونستم!!!!)
خلاصه از تو راه شروع کرد ک اره هزینه مراسمو مادر دختر داده صفر تا صد!! ب عنوان کادوی عروسی!!
از اونور میگفت حناعه بعدش اینجور میگفت
مادر عروسم من میشناسم اصلا شاغل نیس وضعشونم کاملا معمولیه و حتی من شنیده بودم داماد جتی نذاشته عروس ی قاشق جهیزیه بیاره
یا مینشست جلوی خودم پیش شوهرم میگفت فلانی رفته ی دختره رو گرفته با هم تو خونه دختره زندگی کیکنن حتی ماشینشو دختره داده پسره استفاده کنه در صورتیکه اون پسره ک میگفت خودش ی ماشین ۴ میلیاردی داشت
ی چندباریم مادرشوهرم ب من گفته بود بابات برای پسرم کاری نکرده
اینم بکم وضع مالیمون از خانواده شوهرم چندین پله بالاتر بود