اوایلی که زایمان کردم حدودا20روزه بود بچم ساعتای4اینا خوابید، شوهرم ساعت6میرفت سرکار بعد رفتنش طبق عادت پشت بند درو بستم واومدم که دیگه بخوابم، توپذیرایی میخوابیدیم روی اپن یکم لوازم بود صداشکستن اومد چشمم وبازکردم دیدم شوهرمه داره لبخندمیزنه عصبی شدم گفتم فلانی دیدی که بچه تازه خپابیده مراقب باش بیدارمیشه بخدا خستم گفت ببخشید بخواب منم میام همینجوری که چشام وبستم وتکون خوردن پتو رو حس کردم یادم افتاد اصلا شوهرم خونه نیست همه اینا تو چندلحظه شد قسم میخورم از ترس بیهوش شدم