من ۱۱ ماهه نامزدم و توی یع سقف دوتایی زندگی میکنیم
من قبلا ۳ ماه،پیش مادرشوهرم موندم منو اذیت میکرد بیرون میکرد تو اون زمستان و هوای سرد وقتی توی بشقابش غذا میخوردم بع پسرش میگفت اون بشقابو بنداز آشغال اون ۴۷ سالشه و من ۱۵ نامزدمم ۲۵ سالشه حالا نامزدم با اون وضع میگفت مادرم عقل نداره فلان منم میگفتم خب چرا بع من میرسه عقل نداره؟
بعد مدت یه خونه گرفتیم فقط یه اتاق داره ظرفشویی بیرونه و حمام و دسشوییشم توی یه جاعه
چند بار مادرش اومد خونم من چیزی نگفتم ارزش قائل شدم ولی وقتی از این خونه میرفت بع فامیلاش میگفت اون دختر ج.نده به جلوی من هیچ غذا نذاشت نه چای نچیز
{ نمک نشناسع خیلی🥲}
حالا امروز اومد به خونهم نامزدم به من اصلا نگفته بود میاد اومد داخل بع من سلام کرد اصلا جوابشو ندادم اومدم بیرون سر ظرفشویی ظرفارو شستم مشغول شم
بعد دعوا راه انداخت این جندس گرفتیش برو طلاقش بده اصلا ادمو ادم حساب نمیکنه فلان من اصلا گوش ندادم بعدش به نامزدم گفتم مگع نظر من مهم نیس چرا بدون نظر من تصمیم گرفتی؟
گفت این خونهی منه تو نمیتونی چیزی بگی ب تو ربطی نداره بغضی شدم اصلاً
بنظرتون حق با کی بود؟