خدایا چگونه آفریدی این چشم هارا به این زیبایی؟ طرح این چشم ها ، که قوت قلب من هستند را از چه الهام گرفته ای؟!
اولین بار که این نقاشی ات را دیدم ، ناخودآگاه در آنها غرق شدم ، غرق آن در های عسلی . مگر میشود غرق در چشم ها شد؟! مگر دریاست؟! دریا نبود اما من فرو رفتم در عسلی آن چشم ها، محو آن نگاه عمیق شدم ، غرق شدم و بی نفس ، آرامشی که در آن چشم ها حس کردم ، نفسم را برید . رخوت و کرختی در تنم پیچید از گرمای آن مروارید های رگه دار . رگه هایش قهوه ای بودند اما از جنس آتش عشق ، سوزاندند وجودم را .
عسلی های شیرینش سرما در وجود همه مینشاند اما من را میسوزاند ، برای من سرشار از عشق و محبت بود .
کهکشان چشمانش پر از شلوغی و خروش بود که در میانش گم میشدی اما من تک به تک احساس آن ستاره های رخشان را میشناسم .
رها کردم خودم را در چشمانش / ندیدم و نفهمیدم جز گرمایش