بدلیل پرایوسی حدودی میگم دهه ۶۰
افرین بر شما
ادبیات نشون دهنده روح لطیفه
من شعر که همه جورشو دوس دارم
تا حالا دقت کردی بعضی چیزا اصن انگار مال این دنیا نیستن
مثلا آب
بریز تو مشتت
نگاش کن
جنسش ببین
حالت شو ببین
حس تازگی و طراوتی که با خوردن یا لمس کردن یا شنیدن صداش بهت دست میده رو توجه کن
خب اصن داد میزنه که من مال این دنیا نیستم
من عجیبم
من ماورائی هستم
انگار یه هدیه از خداست
یه نشونه که ادما بفهمن همه چیز قابل فهم نیست
چیزای غیرقابل فهمم هست
حالا شعرم همینه
بابا یه شعر میخونی در اوج خوشحالی ، غم دنیا رو میریزه تو وجودت
یه شعر میخونی احساس میکنی عاشق ترین عاشق دنیایی
خلاصه هر شعر یه تجربه خفن
تازه اونم با کلمات محدود..!
داستان نیست که فضا سازی کنی
چندتا کلمه کنار همه که جنس داره رنگ داره حال داره فضا داره
خلاصه همه جیز داره
موسیقی ام همینطور
مال این دنیا نیست
وای حدودا بیست سال اختلاف سنی داریم من جلوی شما خجالت میکشم از هنر حرف بزنم
شعر هم که رو دست پروین اعتصامی نیست مناظره های فوق العاده اش رو من تو هیچ کتاب شعری ندیدم
منم همیشه موقعی که کنار دریا میرم همین حس و دارم منتها من نسبت به باد اتیش جنگل نوزاد حیوونا هم همین حس رو تجربه میکنم
به نظرم اگه دقیق تر نگاه کنیم همه عوامل طبیعت جادو و راز نهفته دارن تو وجودشون
من گاها با خوندن بیت هایی موهای تنم سیخ وایمیسته یا یه شاهکار موسیقی از بتهوون
و همچنین نقاشی ها تابلوها رنگ ها تصویر هایی که از ذهن یه هنرمند تراوش میکنه و دستش ماهرانه اون و خط میزنه اگه با درک عمیقی به تابلوها نگاه کنی انگار باهات حرف میزنن
خوشحالم که یکی پیدا شد که مثل هم فکر میکنیم متاسفانه تو این سایت این موضوعات زیاد طرفدار ندارن
نه بابا هنر کجا ما کجا
البته خودمو عرض کردم
اره شعر که شما هرچی بگی من میگم درسته
طبیعتم که قسمت جدایی ناپذیر ادمه
مادر طبیعت با کلیه تعلقاتش
دیشب یه نفر تاپیک زده بود درمورد قلعه رودخان و فلان
بعد نظرا رو میخوندم بخاطر خودشون ناراحتشون میشدم
یاد خودم افتادم که یه روز صبح با دوتا از دوستام رفتیم قلعه رو ببینیم
بعد از قلعه ۸ ساعت ادامه مسیر دادیم و رسیدیم به یه دشت و بارون شدیدی گرفت که ما سه روز زمین گیر شدیم اونجا
زمین کندیم و اب بارون جمع میکردیم و باهاش غذا و قهوه میخوردیم بعد ۳روز بارون بند اومد ما در اوج خوشحالی و انرژی بودیم از تجربمون که دیدیم یه کلبه و تنها کلبه موجودی که بود ، فقط ۵۰۰ متر با ما فاصله داشت😅
مه بقدری شذید بود که نمیدیدیمش
تازه رفتیم توی کلبه و نگم برات که دیگه
۱۰ روز موندیم با چوپان رفیق شدیم و ....
بعد میدیدم دیشب میگن وای پام گلی شد دامنم پاره شد
گفتم ای وای ......
هیچی
نقاشی ام که عاااااااالی
من ارادت ویژه ای به امپرسیون و حضرت کلود مونه دارم
رویایی
چی بگم چی بگم
بقول فرنگیا پرفکت
شکست نفسی میفرمایید معلومه کلی باسوادی
وای چه تجربه جالبی کاش منم قبل سی سالگیم یه همچین تجربه خفنی بکنم
منم قلعه رودخان رفتم مه بودو بارون پایینا که بازارچه و اینا بود خوش گذشت و کلی کیف کردم بالا تر که رفتم از کنار پله ها پایین و درختارو نگاه میکردم عشق میکردم ولی یکم که بالاتر رفتم و حدودا نیم ساعت مونده که نه راه پس داشتم نه راه پیش واقعا پشیمون شدم هواا سرددددد اکسیزن کمم از این نایلونا هم انداخته بودم رو خودم ولی کلا نم کشیده بودمو پام درد میکرد و در عین ابروریزی بین اون همه ادم زدم زیر گریه و بازور منو بالا بردن مه بود و من از قلعه تقریبا هیچی ندیدم و اقایی که اونجا سرایدار بود میگفت قلعه رودخان یوزپلنگ داره و من سکته رو زده بودم
پایینا رو خیلی دوست داشتم ولی متاسفانه خاطره جالبی نشدددد خیلیم ذوقشو داشتم
و تنها تجربه کمپمم که تو فندقلو اردبیل یه شب چادر زدیم بمونیم و اد همون شب میگفتن خرس نزدیک چادرا شده با بدبختی فرار کردیم و تصمیم گرفتم که من ادم کمپ نیستم
اره یوز پلنک داره
فندق لو ام رفتم عالی
کمپ باید با ادم باتجربه بری
حالا اگه خواستی باز بری جایی کمپ حتما اسپری خرس بگیر
لوازم شکار فروشی ها دارن
خوب شد ادامه ندادی اون مسیر قلعه رودخانو
چون اونجا معروفه به دیوار قلعه
ینی شیب تندی داره که اگه بارون بگیره باید با طناب بری بالا
انشالا تجربه میکنی
من از سفرای کوچیک شروع کردم و کم کم تونستم تجربه های بزرگ تر و امن داشته باشم
تو مسیر برگشت با پسر اون چوپان که گفتم برگشتیم
چون بارون شدیدی بود و نمیشد از مسیر رفت بعلت شیب خیلی تندی ک داشت برگشت
از مسیر جنگل که البته اونم مسیر معمولی نبود
پر دره بود
از اون مسیر برگشتیم
هنوز عکس یوز پلنگ روی دوربین دوستم باشه فک کنم
یه دفعه دیگه رفتیم با عشایر کوچ
تا اومدیم برسیم اونا رفته بودن
😅😅😅😅
الان یادم افتاد یه خاطره
اقا ما دیر رسیدیم
بعد اونجا زنگ زدیم اونا یه نصف زوز از ما جلوتر بودن
بنده تدا گفت میتید پای فلان کوه و بعد اونجا و اینجوری و اونجوری
چون وسیله کم دارید تا شب به ما میرسید
مام رفتیم پای کوه اشتباه
و مسیر پیدا نکردیم
یهو دیدیم ببخشید پشکل بز ریخته شده توی یک مسیری🤣
ماهم بجای مسیر مال رو و ادم رو
از مسیر بز رو رفتیم😅😅😅
حالا مسیر ادم رو پر از چشمه
مسیر بز رو بدون چشمه
باشیب ۶۰_۷۰ درجه
رفتیم رفتیم رفتیم
اب همرامون تموم شد
ولی تجربه میگفت برگشت مساوی با مرگه
شب رسیدیم بهشون
ولی از پشت سرشون
اونا میگفتن بابا چزا اینطرفی اومدید
ما فک کردیم خرس پارتون کرده😂
ماهم گفتیم رد بز هارو فقط دیذیم
ادم فرستاده بودن دنبالمون بنده خذا ها
ولی ۱۰ روز اونجا عشق کردیم
زندگی کردیم
چون از مسیر بز رو رفته بودیم
کنه افتاده بود به جونمون
انقد گزیده بودنمون
که بگم هرکدوممون بالای ۵۰۰ تا جای نیش روی بدنمون بود باور نمیکنی
ولی عااااالی بود
عاااااااالی
وقتی رسیدیم اونا میگغتن کجا بودید
ما میگفتیم آاااااااااااااااب
فقط اب بدید ک مردیم🤣
بعد ده روز تز مسیر ادم رو برگشتیم که بیایم پایین و برکردیم دیدیم یه شیب نرررررررم با دوهزارتا چشمه رو ما ول کرده بودیم و پشت سر بز ها رفته بودیم
😂😅😁
من خودم اربیلیم ترجیح میدم وسطای هفته که خلوته برم و با طبیعت خوش باشم همش اسپیکر و اینا میارن چه خبره واقعا
نه دیگه من توبه کردم کمپ و مگر با گروه حرفه ای همراه شم
یاد اون اقاهه افتادم که میگفت وضعتان چونهههههه
این داستان به بز ها اعتماد نکنیم
واییی منم یبار تو شهر غریب که کلی پستی بلندی داشت گم شدم
اهااا منم تجربه زندگی عشایری دارم
مادربزرگ مامانم عشایر شاهسون بودن ولی خودش بعد ازدواج دیگه یکجا نشین شده بود یبار که فامیلاش به ییلاق اینجا اومده بودن ماهم رفتیم پیششون واقعا زندگی سختی دارن ولی خیلی لذت بخشه یادمه از چه چیزای کوچیکی که برای ما عادی بود تعجب میکردن مثل هدفون یا پاور بانک
از کره هاشون نگم وای پنیر های فوق العاده کلی تجربه داشتن کلی چیز درمورد طبیعت بلد بودن من زمین خورده بودم با چندتا گیاه یه چیزی درست کردن که زخمم زود تر از حالت عادی خوب شد و عفونت اینا نکرد
ولی بهداشتشون ضعیفه متاسفلنه و من بچه هایی رو دیدم که شوق اموختن داشتن ولی شرلایطش رو نه
بهبه
شما فرزند بهشتید پس
خوش به حالت واقعا
مورد لطف خذا هستی پس
اخ گفتی اسپیکر
انگار با سنگ زدی تو سر من
ینی دلم میخواد یه اسلحه داشته باشم بزنم وسط سیستم صوتی شون
من رفته بودم لاوان
دونفری
کمپ کرده بودیم
بعد یه خانواده که حالا نمیگم اهل کجا بودن .
اومده بودن باورت نمیشه یه قایق اجاره کردن بودن فقط سیستم صوتی هاشونو اورده بودن
۴ تا اسپیکر داشتن
کلا خودشون ۱۵ نفر بودن با ۴تا اسپیکر اندازه ۴تا مبل...!
انگار تالار عروسی
ارامش جزیره رو ریخته بودن بهم
ولی ازونجایی که دعای ما گیرا بود
صبح که شد یه دفعه چندتاشون باهم مریض شدن نمیدونم چشون شد خلاصه صبح رفتن خداروشکر
و ما هم به ارامش قبل از اونا برگشتیم
اخ کاش الان اونجا بودم
دلم خواست
افتادم توفکر هفته دیگه برم😅
اره واقن هوا سرددد بخاری ها تا ته روشن
من نمیدونم تا وقتی ایرپاد و اینا هست چرا باید اصن باصدای بلند اهنگ گوش بدین اونم تو اجتماععع
بد تر از اونا اینایی ان که تو ماشین اهنگو تا ته میدن و تو خیابون ویراز شایذ یکی مثل من با صدای بلند مشکل داره اصلا درک ندارن
وای معلوم نیست هدفشون از طبیعت گردی چیه سطح شعورشون رو نشون میدن
شما که انقد دوست داری اگه اومدی یه سر به شهرستان گرمی بزن یکساعت و نیم با اردبیل فاصله داره فوق العاده زیباست و مناطق بکری داره اگه اومدین گرمی به ابشار رمضانلو و قلعه تاریخی موجود به شهرم سر بزنین اگه مکان تفریحی میخواین زیاد نداره ولی طبیعتش عالیه توگوگل هم سرچ کنیدمیاره
خدا چشمتونو نگه داره
لطف شمارو میرسونه
اتفاقا میخاستم بپرسم با غریبه برخوردشون چطوره که فرمودید خوبه
البته ما
ن و دوستم که همیشه باهم میریم توی ارتباط گرفتن مشکلی نداریم
رفته بودیم یه بار جنوب بلوچستان
هرکس مارو میدیذ میگفت نرید فلانه بیساره
ولی ما چون بی ازار بودیم رفتیم و چقدرم عالی بود
جای شما سبز
زبونم پس مشکلی نیست خداروشکر اینطور که میگید
مال دشت مغانه پس اره؟
به به
دشت مغان که خیلی جادوییه
خوش بحالتون واقعا
جدا میگم
بهشته
بهشششششششششت
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
29 ثانیه پیش
30 ثانیه پیش
31 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
