من بابابزرگم دیده بود ک تو طویله اسب بابابزرگمینا رو سواری میده ساعت ۱۰ شب اینا
بعدش ک میرفته بهش غذا بده میدیده اسب نفس نفس میزنه و عرق کرده
دو سه شب پنهونی نگاه کرده دیده ک اسب خود به خود داره تو طویله میدوعه فهمیده...
به کسی نگفته بعدش اسب رو میفروشه که شاید راحت شه اسبه هم
یه هفته بعد خبر میاد تو روستاشون که خانمه کسی که اسبه رو خریده بوده رو تو طویله با چاقو زدن
مث اینکه بعد از ظهر زنه رفته بوده به اسبه غذا بده کشته بودنش هیج دشمنی هم نداشتن که بگن ...
میگن هیچ اثر انگشتی رو چاقو نبود و هیچکس هیچی ندیده بود
ولی من بازم چون ندیدم شاید باور نمیکنم