بچه ها ما یه همسایه داریم که واحد کنار ما هستن واقن خانواده خیلی خوبی هستن ، به حدی این خانواده به من و دخترم و شوهرم خوبی کردن که همیشه شرمندشونم ، من اینجا غریبم ولی از وقتی اومدیم این خونه واقعا خیلی کمتر احساس تنهایی میکنم خیلی هوامو دارن، الان میخوان برن کربلا ، دخترش چون پاسپورت نداره و از طرفی سرکار هم میره نمیتونه بره، گفت خونه مامانمم نمیره قهره باهاشون ، بعد گفت ما هم نمریم چون دخترم تنهاست ، بعد من گفتم نه برید من حواسم به دخترتون هست اونم سریع قبول کرد 😃 البته در برابر خوبی هوایی که به من کرده واقعا هیچه , البته دختره هم میره سرکار فقط باید براش شام و ناهار درست کنم و شب هم میاد تو یکی از اتاق های ما میخوابه