2777
2789

همینو به شوهرت بگو ولی خو میری مگه شوهرت پیوسته بشین پیش او

من ی مادرم ی زن که تمام دغدغه اش بچه اش امیدوارم هیچ پدرومادری امتحان نشه  الهم صل ال محمدوال محمد و عجل فرجهم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

منم زیاد نمیرم مخصوصا چند ماه نرفتیم ولی دیروز زنگ زد بیا نهار شوهرم سرکار بود منم گفتم ممنون باشه شب میایم و شب دعوت کرد خواهرشوهرم اونجا بودیم دیگه چند ماه هم بود خونشون شب نشینی نرفته بودم گاهی میرم سرمیزنم و نرم اعتراض میکنن

منم زیاد نمیرم مخصوصا چند ماه نرفتیم ولی دیروز زنگ زد بیا نهار شوهرم سرکار بود منم گفتم ممنون باشه ش ...

باز خوبه خودشون مستقیم دعوتتون میکنن برا من اصن هیچی نمیگن شوهرم خودش میگه بریم

باز خوبه خودشون مستقیم دعوتتون میکنن برا من اصن هیچی نمیگن شوهرم خودش میگه بریم

مادرشوهرم دعوت نمیکنه خواهرشوهرم دعوت میکنه مادرشوهرم فقط دیروز زنگ

ظهر آش درست کرد دعوت کرد که اونم شوهرم نبود اخه شوهرم نیست من برم چیکار

واقعا عروسایی این دوره زمونه ماشالله دارن

به خاطر رفتار بعضی عروسها واقعا باید تجدید نظری تو تقسیم ارث بشه چه معنی داره عروسی پسر یه خانواده رو ازشون میگیره بخواد ارث بیشتری ببره

هروقت دعوتت کرد برو بدن دعوت اصلا نرو 

فقط 30 هفته و 5 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792