امشب مراسم عقد پسرخاله مادرشوهرم بود.شوهرم که نبود به لطف خدااااا یکسره سر کار
از بعد از ظهر با مادر شوهرم ارایشگاه بودیم.مادر شوهرم به جاریم گفت بیا بریم گفت مگه کیه که براش ارایشگاه هم برم😐😂😂😂😂به مادرشوهرم هم بر خورده
وقتی میخواستیم بریم مادرشوهرم صدام کرد گفت امشب با هم خوب باشید تو فامیلای خودم نمیخوام ابروم بره.گقت بخدا به اون اول زنگ زدم گفتم گفته باشه
حاریم دیر اومد وقتی هم دید منو ارایشگاه رفته بودم خب اون ساده بعد من یه اورال مجلسی جدید خریدم اونو پوشیدم اون شومیز پوشیده بود.کلا قهر کرد😐😂😂😂نیومد بشینه پیشم مادرشوهرم پیش من براش جا گرفته بود گفت نخیر میشینم اینور😐😂😂😂😂
بعدم بلند شد رفت سر میز زن دایی شوهرم کلی ژر زر کرده بودم اونام پشت چشم برام نازک کردن و موقع رفتن رو برگردوندن ازم مادرشوهرم هم بهش برخورد و تعجب کرد
موقع رقصیدن هم من رفتم با دختر خاله و خاله شوهرم رقصیدم اونم رفت با عروس دایی رقصید بعد داشتیم میرقصیدیم مادرشوهرم کنار من بود که مراقب باشه کسب نزنه به من باردارم.جاریم خواست بره بشینه اومد از بین منو خاله شوهرم رد شد محکم کوبید به من.منم کفشم پاشنه بلند نزدیک بود پام پیچ بخوره بیوفتم محکم دختر خاله شوهرمو گرفتم که کنارم بود😐😐😐😐😐😐😐
مادرشوهرمم دید ولی دیگه چیزی نگفت.چپن خیلی حساس تو مردم با هم خوب رفتار کنیم
دیگه گفتم مادر چرا این اینجوری میکنه.گفت نه به دل نگیر اون با خانوادش مشکل داره میاد سر ما خالی میکنه کلا اینجوریه🤦♀️🤦♀️
واقعا با این جاری مریض چیکار کنم من.بعد جالبه خونه با هم عادی هستیم جایی میریم مسخره بازی در میاره