آبان سه سال تموم میشه بعد همه در جریانن خانواده همه شیرینی خورده حساب می شیم
اما خانواده من میگن اگه دوست داره عقد کنید منم بهش میگم آخه نمی تونم سه سال جلو مردم آبروم رفته هیچی نگم بهش گفتم بهش کی میای قبل محرم گفت بعد محرم دوباره الان می گفت شهریور دوباره گفت مهر دوباره میگه آبان دوباره میگه اذر خستم کرده
همون سال اول می خاست بیاد که خانواده من گفتن ن سرکار نمی رفت بیرون اومده بود خانواده ام قبول نکردن
الان که شرایطش خوبه سرکار میره حقوق خودشو داره نمیاد اینم بگم مامانش خیلی آدم دخالت کن و حسود هه چون همسایه هستیم قبلا رفتو اومد داشتیم بعد مامانش ی بی احترامی هایی بهم کرد ماهم قطع رابطه کردیم اما جایی ببینمش سلام می کنم اما مامانش منو نمیخاد پیداهع حسودع هر کار می کنه ما رو جدا کنه محبت های الکی بهش می کنه منو ازش دور کنه دعوامون بندازع
چیکار کنم بنظرتون میخام باهاش حرف بزنم بگم ببینم قرارع بعد ازدواج گوش به حرف دخالت ها نده ببینم اصلا میخاد بیاد