یه شوخی که جدی شد
دیروز عصر تو حیاط داشتم به گل ها اب میدادم دیدم در حیاط باز شد از اونجایی ک مادر شوهرم اینا اصفهان نیستن دیگه مطمئن بودم شوهرمه.واسه همین اومدم شوخی کنم باهاش وقتی وارد شد شیلنگ رو گرفتم سمتش و خیسش کردم و میخندیدم. ولی اون خشکش زده بود و فقط نگاهم میکرد که یدفعه پسر عموش دوید تو و گفت چی شده!!! منم سریع شیلنگ رو پرت کردم. تازه فهمیدم با اون بوده ولی خودش زودتر اومده داخل. چند تا نون خریده بود پرت کرد تو حیاط و رفت از دیروز تا حالا هم نیومده خونه همشم رد تماس میزنه خیلی میترسم بره پیش خواهر شوهرم چیکار کنم😔