کارای خونه شما هم تمومی نداره خیلی خستم

آخه اگه شغل اصلیم خانه داری باشه اون قدر اذیت نمیشم 

اما من در کنارش دارم درس میخونم و تازه سرکار هم باید برم 

دیگه جونی برام نمیمونه 

آره اما من در کنار این خانه داری درس میخونم و سرکار هم می‌خوام برم 

بازم سخته اما مجبورم 

دقیقا 

میتونم زندگیمو اداره کنم 

دقیقا به همین دلیل 

تا بچه نیاد که کلا دو نفریم 

زیاد اذیت نمیشم 

اما الان چون تعداد بیشتره ریخت و پاش هم زیاده 

مامانم یه آشپزی میکنه کل آشپزخونه رو به هم می ریزه 

ظرف شستنش هم جالب نیست 

‌سه تا رو می‌شوره دو تا رو یادش میره 

سینک رو هم اصلا نمیشوره بعد از ظرف 

خلاصه داستان دارم 

نه عزیزم این طوریام نیست من از بچگی یادمه 

وقتی که خیلی کوچیک بودم خونمون خیلی کثیف و بهم ریخته بود در واقع مامانمم از وقتی مادرش فوت کرد برادارای نامردش در حقش بدی کردن از این طرف هم پدرم آدم زندگی نبود کلی اذیتممون کرد مادرم دیگه دست و دلش به کار خونه نرفت چون مجبور بود کار کنه خرج زندگیمون در بیاد منم کم کم که بزرگ شدم دیدم فایده ای نداره زندگی رو به دست گرفتم تا شد الان که نتیجش اینه 

این چند سال هم مامانمم یه عمل سنگین داشت که کار زیاد براش خوب نیست 

خلاصه زندگیمون بدجور سخت شده این جوری 

25

چون 

وقتی که خیلی کوچیک بودم خونمون خیلی کثیف و بهم ریخته بود در واقع مامانمم از وقتی مادرش فوت کرد برادارای نامردش در حقش بدی کردن از این طرف هم پدرم آدم زندگی نبود کلی اذیتممون کرد مادرم دیگه دست و دلش به کار خونه نرفت چون مجبور بود کار کنه خرج زندگیمون در بیاد منم کم کم که بزرگ شدم دیدم فایده ای نداره زندگی رو به دست گرفتم تا شد الان که نتیجش اینه 

این چند سال هم مامانمم یه عمل سنگین داشت که کار زیاد براش خوب نیست 

خلاصه زندگیمون بدجور سخت شده این جوری