من از همون دوران آشنایی یچیزایی حس کردم از خانواده شوهرم ک دخالت میکنن و مهربون و دلسوز نیستن و فقط میخاستن برای ما خرج تراشی کنن همه چیو مینداختن گردن ما ولی خودشون هیچکاری نمیگردن انگار ما عروس گرفته بودیم ن اونا
ولی میگفتم شاید من اشتباه برداشت میکنم
خود شوهرمم برای آشنایی میرفتیم بهش تعارف زدم من حساب کنم میخاستم ببینم چی میگه دیدم هیچی نگفت من پیاده شدم رفتم خریدم اومدم !!!
یا ی مغازه رفته بودیم دو روز قبل عقد ی شال دیدم اصلا کارتشو درنیاورد حساب کنه عقد وایساده بود
آرایشگاه رفتم جز ناهاری ک خانوادم خریده بودن هیچی برام نیاورد حتی ی آب معدنی
کلا ی سری چیزای اینجوری دیدم از خاهرشم همینطور خساست داشت و مداخله گر بود در حدی ک گیر داده بود با فلان آهنگ برقصین
ی خاهر کوچیک هم داشت ۱۰ ساله ک از اول تا آخر ایشون بیخ ریش من بود تو این چندسال خود شوهرمم میدونست خودش و خانوادش مقصرن همش تیک کنایه طعنه منم اشتباهم این بود شوهرم ک اذیت میگردم بهش میگفتم من اینه همه همه چیو تحمل میکنم خودتم اذیتم میکنی آخه کتک اینا میزد حرصی میشد
الانم درخواست طلاق داده میگ چون خانوادم اذیتت میکردن میومدی ب من میگفتی خدا شاهده تو این سه سال سرجمع ۵ بار هم نگفتم رفتارای خانوادش و بهش آخه چیکار. میگردم آروم میگفتم ک بره باهاشون صحبت کنه اصلا انگار ن انگار درک نمیگرد چقد دارم آسیب میبینم ازشون
با همشون مهربون بودم با پول جیبی ک بابام میدادم همه مناسبتا برای خانوادش کادو میخریدم همیشه دست پر میرفتم خونشون شیرینی و دسر و غذا و ولی خودش هیچییییی
بعضی وقتا ک ماشینش دستش نبود میرفتم دنبالش ماشین میدادم دستش بیرونم میرفتیم دو باری اون پول کافه رستوران و میداد بار بعدی من حساب میکردم هیچکاری برام نکردن حتی لوازم آرایشی بهداشتی هیچی هر چیم ک لباس چندتا تیکه خریده بودن منو از خونم انداختن بیرون.و خاهرش رفته ورداشته حتی لباسایی ک خانوادم خریده بودن