وقتی میگم جبهه میگیره که میخوای آبجی و ننم از خونه بیرون کنی
میگم منم حق دارم زندگی مستقل داشته باشم
از روزی که عروسی کردم مادرت تحمل کردم الان دیگه برام اضافیه
خواهرتم اومد نمیتونم این همه غذا بپزم
دلم میخواد یه روز نپزم بگیرم بخوابم
میگه نخواستی بپزی به خواهرم بگو میپزه
خودش هم به خواهرش گفته که بچه اذیت میکنه
اگه تونستی غذا بپز،اونام راحتن دیگه