2777
2789
عنوان

شده اتفاقی برات بیوفته عجیب باشه و کسی باور نکنه

| مشاهده متن کامل بحث + 638 بازدید | 66 پست

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

یا خدا همیشه صدقه بزار🥲

اون روز هم صدقه گذاشتم هم یه چیزی جا گذاشتیم و برگشتیم خونه ۲۰ دقیقه معطل شدیم. همسرم گفت ولش کن بریم گفتم عجله نون شاید حکمتی تو راه باشه. همیشه میگه واقعا نمیدونم حکمت اون ۲۰ دقیقه معطلی چی بود شاید قرار بود خیلی بدتر از این بشه

من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدان‌یا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "

اون روز هم صدقه گذاشتم هم یه چیزی جا گذاشتیم و برگشتیم خونه ۲۰ دقیقه معطل شدیم. همسرم گفت ولش کن بری ...

بلاتون دور باشه ایشالا 

خداروشکر تنتون سالمه 


همان ایلی که مردانش چو شیرند دلی دارند جوان هرچند پیرند.
ی روز خودمو داداشم که می‌خواستیم بریم مدرسهمن ساعت شیشونیم بیدار شدم اون رو به ربع ب هفت بیدار کردم ...

وای فک میکردم این اتفاق فقط برا من افتاده و هیشکی باور نمی‌کرد هیچوقت 

معجزه میشود این صبر 💚🌱 خداوندا تقدیس شود نام تو

من بچه بودم شاید مثلا کلاس دوم شب خوابیدم صبح که بیدار شدم رفتم دستشویی دیدم رو ران پام اون بالا یه نقاشی کشیده شده نقاشی بچگانه مثلا بچه ۵ ساله کشیده داداشمم اون موقع همین حدودا بود ولی خوب اونم میخوابید بامن و مثلا جلو مامان بابام که لباس منو درنمیورد نقاشی بکشه

چه جالب احساس عجیبی نداشتی مثل یکجور سرگیجه

من هیچی واقعا یادم نی اون ی ساعت چطور گذشت

تجربه غش کردن دارم ولی بعدش متوجه می‌شدم

ولی اون روز هیچی..

همان ایلی که مردانش چو شیرند دلی دارند جوان هرچند پیرند.
وای فک میکردم این اتفاق فقط برا من افتاده و هیشکی باور نمی‌کرد هیچوقت

حالا که میبینم فقط برا خودم تنها اتفاق نیفتاده بیشتر استرس میگیرم😂ازون موقع میترسم تنها برم بیرون

همان ایلی که مردانش چو شیرند دلی دارند جوان هرچند پیرند.
من بچه بودم شاید مثلا کلاس دوم شب خوابیدم صبح که بیدار شدم رفتم دستشویی دیدم رو ران پام اون بالا یه ...

برا من همین چند ماه پیش دراز کشیده بودم دیدم جای گاز و دندون رو بازومه 😐😐😐

همان ایلی که مردانش چو شیرند دلی دارند جوان هرچند پیرند.

من یک انگشتر عیق سلیمانی داشتم حدود یکسال همه جا باهام بود بعد سال پیش رئیسی فوت شد تو اون حادثه منم داشتم به یه مرگ مثل اون فکر میکردم اگه من بسوزم جسدم چی میشه اخرش یک انگشتر سالم می مونه ازم بعد اینم تو حموم بودم دستم گرفته بودم 

بعد یک هو تو همون افکار که بود یک چیزی محکم زد به در حموم خیلی محکم صداش بلند بود من بغل در حموم بودم 

دیگه انگشتر ننداختم تا همین اواخر 

فعلا گمش کردن از دو روز پیش نیست تو خونه💀

...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز