خانوما مامانم خیلی مظلومه،زحمت کشه،فداکاره
دلم براش میسوزه، همیشه زحمت کشیده ولی اونجور که باید براش جبران نشده
پدرم هواشو داره،به وقتش پشتیبانشه اما خب گاهی هم ناخواسته آزارش داده،من چون بچه ی اولم همه چی رو به چشم دیدم، عمه م تو جوونیش همیشه فتنه به پا میکرد، بابامم اون موقع خیلی دهن بین بود خیییلییی مامانمو آزار دادن
لطفا بهشون توهین یا خدا نکرده نفرین نکنید،عمم زن بدی نیست فقط یه کم نادونه و چون بچه نداشت از سر بیکاری هم بود کاراش. بابامم الان اشتباهاتش فهمیده، و دیگه اون رفتارارو نداره. ولی مامانم به قول خودش بهترین روزهای جوونیش با این آزار ها سر کرد.
اینم از خودم که خیییلی بچه ی بدقلقی بودم مامانم از همه چیزش گذشت تا من چیزی که امروز هستم بشم، تربیت بشم، و عاقل بشم. متأسفانه خودمم خیلی اذیتش کردم تو بچگی و نوجوونی.
مادربزرگم زود فوت شد و باعث افسردگی مادرم شد، از وقتی پدربزرگم رفته هم که دیگه حالش بدتر شده. از خواهر و برادرم شانس نیاورده داییم که ارث همه رو بالا کشیده، یکی از خاله هامم از راه به در کرده سر یه قضیه پیچیده ای با همه قطع ارتباط کردن. حالا همین خاله و دایی با مامانم خیلی بهم وابسته بودن مامانم واقعا سرخورده شده.
دلم برای پدرم هم میسوزه. خیلی مرد زحمت کشی هست، مقتدر،مهربان،و بسیار بسیار حامی. بابام هم وقتی 12 سالش بوده پدربزرگم فوت میشه و مادربزرگم دست تنها سه تا بچه کوچک رو بزرگ میکنه. من برادر ندارم، همیشه برای تنهایی پدرم غصه خوردم از روزی که فهمیدم خودشم به مامانم گفته چون پسر نداره تو این سن احساس تنهایی میکنه جگرم براش کبابه.
مادرشوهرم تو عقدبستگی چند بار با کارهاش به پدر و مادرم توهین کرده بود، خط قرمزم بود این مطلب. هر کاری در حق خودم کرده بدون این که ازم بخواد به خاطر خدا بخشیدم ولی کارایی که در حق اونا کرده نتونستم.
بدترینش این بود که یه بار
هستید بقیه شو بگم؟؟؟