بعد رفتم توی اتاق پرو لباس برای بیرون تالار داشتم عوض کردم اومدم دیدم خواهرشوهرم بیرون گفت چرا عوض کردی میموندی خشک میشد
گفتم ولش کن دیگه قیدش زدم لک شد لباسم
بعد گفتم آجی چرا مامان انقدر بهم پیش بقیه میخنده دلم شکست
یهو دیدم خواهر شوهرم پرید به خودش یعنی برای اولین بار بود عصبی شدنش میدیدم
داد میزد یعنی چی هی گیر میدی حساسی اون بیچاره به تو نخندیده من میدونم نمیدونی حرف نزن اون میخواست تو ناراحت نباشی مسخرت که نکرده
گفتم چرا خندش مسخره امیز بود بعد نشونش دادم ک این مدلی خندید چون خواهرشوهرم نبود وقتی اون میخندید میخواستم ببینه چطوری خندید
یهو دوباره داد کرد اداشو در نیار یعنیییی چی چرا تو اینجوری میکنی
دیگ اینجا اشک تو چشام جمع شد سریع رفتم سر میز نشستم و خیلیم اشکام بی صدا اومد همش چشم غره میرفتن ک گریه نکن
ولی واقعا خیلی شب بدی بود برام
دلم از خواهرشوهرمم خیلی شکست با لحن خیلی بدی باهام حرف زد