من مادری هستم در شرف ،مادرشوهر شدن
خدا کنه عروسم رو دوست داشته باشم
خدا کنه همه این حرف ها یادم بمونه
ومادرشوهر خوبی باشم 😍
ولی مادرشوهر من از خداشه من نباشم
فقط هم دوست داره پسر اولم باهاشون بره
اون اوایل ازدواجمون هر روز زنگ میزد میگفت همش جای پسرمو بو میکنم
منم یه روز به شوهرم گفتم برو خونه مامانت همیشه اونجا باش هفته ای یکی دو روز بیا خونه خودمون
واقعا به زووووور فرستادمش بره مادرشوهرم تعجب کرد ،دیگه روش نشد قبول کنه گفت همین که بعد سرکار به من سر بزنی کافیه
به خدا حالم از هر چی سفر و مسافرته به هم میخوره اسم مسافرت میاد حالت تهوع میگیرم حاضرم بشبنم خونه هیچ جا نرم اعصابم ضعیف شده میشینم گریه میکنم از مسافرتم میایم تا یه هفته مریضم .همشم عذاب وجدان دارموچه ادم بدی هستم مادر و پسر رو میخواموجدا کنم
یکی بیاد به من بگه تو خیلی بیشعوری مادرشه حق داره نمیتونه تو رو بچسبه مادرشو ول کنه .وظیفته بایدم مادرشو ببدید سفر یه ذره تشر بزنید بلکم بتونم تحمل کنم
