دوستم شهریار زندگی میکنه شب ساعت ۱۰ و نیم خواست بره خونه دو نفر سوار موتور بودن گفت میخورد ۲۲ ۲۳ داشته باشن جلوش رو گرفتن چاقو در آوردن میخواستن به زور انگشتر دوستم رو ازش بگیرن دوستم جیغ بنفش میکشه و فرار میکنه جیغ میزنه پشت هم اونا هم میترسن فرار میکنن