پسرش اومد مادره رو پیداکرد مترجم شده بود و میرفت خارج از کشور و میومد ببیتید انقد برای مادرش پول میفرستاد که توهمین هفت هشت سالی که ماددرشو پیداکرده باورتون نمیشه خاله شوهرم چقدر مغازه سمت خاور شهر تهران و چند تاااااا خونه خریده وضعش توووووپ
دخترشم بامادرشوهرش زندگی میکرده از اول زندگیش ولی اون خوشبخت بود خداروشکر ولی خاله خیلی بیماریش بهتر شد دکترش گفته بعنوان یه رماتیسم ساده نگاش کن فوق العاده بهتر شده خیلی حالش خوبه
فقط شوهرش دیگه پیدانشد دیگه
وگرنه میگه از وقتی دعاهارو ریختم رفت و دیگه سمتش نرفتم ارامش عجیییییبی اومده توزندگیش نه کابوسی نه چیزی خودش میگه حال دلم خوبه ارومم