همش ۲۰ سال سنمه
از اولش تو زندگیم راحت نبودم
خیلی اذیت بودم تو زندگیم عجیب و غریب پیش میرفت
گرچه زندگیم آرزوی خیلی از دخترا بود ولی روحم اصلا راحت نبود
فهمیدم جادو جنبل درست کردن ک راحت نباشم
الان چند وقته ازدواج کردم
باردارم ۶ ماهمه تنها دارایی تو این زندگی
من محبت شوهرمه و دوست دلشتن بینمونه وبچه ی شکممه
نه ماشین دارم نه خونه نه زندگی آنچنانی ک بگی ادما بخوان حسودی چیزای دیگه امو کنن
از اولشم ساده بودم و با ادما همیشه صاف و ساده و خوب بودم
چند وقته اتفاقات ماورایی و خوابای بد و ترس شدید و حال بد روحی و سردی تو زندگیمون افتاده بود
یهویی طوری شدم ک نمیتونستم تحمل کنم جایی ک شوهرم هست باشم
طوری شدم ک عکس عروسیمونو جمع کردم فقط شوهرمو نبینم میگفتم منو ببرین خونه بابام میخوام طلاق بگیرم
طوری شدم ک کلا سازگار نبودم با همه حتی خونواده شوهدم و علکی گیر میدادم به همه چی
فقط داد میزدم طلاق میخوام همه چی هم یهویی شد
خواب نداشتم خوابای بد جن و جسد تو خواب ک بهم میگفتن هیچوقت ولت نمیکنیم
سردی زندگیم و منی ک عاشق زندگی و شوهرم بودم افتضاح از زندگیم سرد و زده شدم و فقط میخواستم شوهرمو نبینم طوری ک شوهرم بختطرم ک اذیت نشم خواست بره خونه فامیل ک فقط نبینمش
شرایطم وخیم شد بیش از حد اصلا حتی میترسیدم بخوابم
از طریق یه ادم کار بلد موکل دار
فهمیدم ک از اولش تو زندگیم جادو شده بودم ک راحت نباشم
بعد ازدواجمم دو بار جادو کردن برام
یه بار برای مشکلاتم ک تو زندگیم مشکل شه
یه بار برای طلاق گرفتنم از شوهرم تا بیان منو بگیرن بعد طلاق مث اینکه یکی از خواستگارای قدیم بوده ک من نمیشناسم هیچکدومو
و حتی از طریق این جادو ها نزدیک بود بچمو از دست بدم چون یه جن وارد شده بود ک بخواد باعث شه بچمو سقط کنم و حتی شاید هیچوقت باردار نشم...
اگه تو ۷ ماهگیم میرفتم این جادو ها رو بچم اثر میذاشت و من بچمو از دست میدادم:)
بغض دارم من هیچوقت کار به هیچکس ندارم یه شهر رو اسمم قسم میخورن ک من اصلا آدم دخالت گر و شری نیستم
ولی ادما اینقدر باهام بد بودن ک حتی خواستن شوهر و بچمو ازم بگیرن خواستن عزیزامو ازم بگیرن
بچه ای ک تا این ۶ ماهگی با هزار درد و اذیت تحمل کردم ک فقط ببینمش
شوهری ک تنها دارایی از این زندگیه:)
خیلی ناراحتم خیلی دلم گرفته درسته خدامو شکر میکنم سر ۷ ماهگی نرسید و زود فهمیدم
کلا زندگیمون نجات دادم
ولی خیلی ناراحتم
من لایق این همه دشمنی و ظلم نبودم