امشب گفتم یادت نره پول برداری و بنویسی
از صندوق مغازه
بعد اومد بریم بازار گفت چرا گفتی بنویسی مگه تا حالا اتفاق افتاده ک ننوشته باشم منم گفتم چرا همش دنبال حرفی و فت داری گفت نه تو دقت کن وقتی حرف میزنی منم باهاش صحبت نکردم خریدا خونرو کردیم و برگشتیم اومد خونه رو مبل دراز کشید شام درست شد گفتم غذا حاضره ولی نون نداریم
دوباره گفتم گفت میگی نون نداریم دیگ چجوری بخورم خونه مامانش پایینه گفتم شاید میره میاره به اندازه خودم بود خوردم اونم خوابش گرفته الآنم رو مبله منم برقا خاموش کردم اومدم تو اتاق حالم از این پرنسس بازیاش بد میشه و خاله زنک بازیاش 🤮🤮
چقد من بدشانسم ک یه مرد عاقل و با فهم و شعور نصیبم نشد
چون خودش همیشه زبونش نیش داره و کنایه فک میکنه همه مثه خودشن چند شب پیش نون از تو یخچال برداشتم گفت عه سرده من برم گرم کنم منم گفتم من سرد میخورم تو برا خودت گرم کن بعد دیشب نون از تو فریزر برداشتم گفتم گرم کن گفت تو یخ زده میخوری یا گرم😐😐
بعد منم گفتم باز ازون زبونت استفاده کردی اونموقع که گفتم سرد میخورم از تو یخچال بود نه فریزر بعد خندید گفت عه شلوغ پلوغ کرد