هر کاری میکنم که آتو دستشون ندم آخر یه چیزی میگن
اخیرا گفتن فلانی ک من باشم شب ها دیر میاد خونه
در صورتی ک من عصرها همش با خانوادم هستم
اگ هم بیرون باشیم و دیر برگردیم خونه با اونا هستم
نمیدونم چرا از خدا نمیترسن
من چقد باید صبوری کنم
هر دفعه میام خودمو جمع کنم یه حرف اینجوری در میارن
حس بدی به خودم میگیرم
بخدا خیلی چیزها رو رعایت میکنم
کاش میشد از این شهر رفت