من قرار بود با یه پسری ازدواج کنم
یه خانمی از اشنایان هرکاری بگین کرد که نشه حتی من با هزار خجالت یه نفرو واسطه کردم بره به اون خانم بگه بیخیال سنگ انداختن بشه چون پسره رو دوست داشتم ولی اون خانم بدتر کرد
اون پسر هم ازدواج کرد و چون فامیلمون بود عروسیش هم دعوتمون کرد و باید میرفتیم و خدا خودش شاهده که من از مدت ها قبل عروسی پسره میشنستم سریال غمگین میدیدم که بتونم گریه کنم و غم دلم خالی شه که بتونم برم عروسیش
بعد من مدتیه خیلی اتفاقی متوجه شدم که شوهر اون خانم داره بهش خیانت میکنه
میدونم جو نی نی سایتم طوریه که الآن میریزن رو سرم ولی یکم قلب سوختم آروم شد گرچه دیگه به هیچ کار من نمیاد