پارسال از خواب بلند شدم ساعت ۴ صب بود زمستون بود
اومدم پتو بکشم روم دیدم یه چیز از چهار چوب در داره نگام میکنه
پوستش توی تاریکی شرابی بود و چشاش مشکی گرد و درشت اندازه سیب
ترسیدم رفتم زیر پتو سوره بقره خوندم اومدم بیرون رفته بود
فرداش از هرکی مرسیدم گفت من اصن شب بیدار نشدم
بنظرتون چی بوده