طرف مطلقست... بچش افسردگی گرفته و دنبال روان شناس میگشته و شوهرم بهش معرفی کرده و فلان.....
دیدم هی هر روز از زنیکه تو خونه تعریف میکنه منم باخودم گفتم خب اشکال نداره طرف مشکل داشته راهنماییش کرده!!! دیدم یه روز ۷ صبح زنه زنگ زده به گوشیش و اشک تمساح و آه و ناله و ترحم خریدن یک ساعت کامل با شوهرم حرف میزد وا مگه تو بی کس و کاری برو بچسب به بقیه...سر همین هی بحث و دعوا شد تو خونه شوهرم همش میگفت تنهاست و گناه داره دردودلشو به منو یه همکار دیگمون میگه!!!!!!! خلاصه که شوهرم چند وقته به شدت عوض شده همش باهام دعوا داره میره چند ساعت گم میشه الکی میگه سرکارم معلوم نیس کجا میره ازونور پیامای سرپرست شرکتو دیدم که مدام دیشب بهش پیام میداده که چرا نمیای!!! این ۹ از خونه زده بیرون که سرکار باشه منتها ساعت یک شب رفته کارخونه... منم پیامای شرکتو دیدم و یه دعوای اساسی شد پای این زنه رو کشیدم وسط شوهرمم گفت اون به من ربطی نداره دوستم میخواد صیغش کنه باهاش رفیقه!!! دوستشم متاهله و بچه داره منم گفتم اون چقد بی غیرته گفت خب دلش خواسته دیگه😐😐😐😐 همش تو ذهنم این میچرخه که نکنه به جای خودش دوستشو مثال زده😭😭😭😭😭😭😭 تمام روانم بهم ریخته هعی خدا توروخدا یه راهکاری به من بدین😭😭😭😭😭😭😭
