منو وشوهرم با هم دعوا کرده بودیم اصلا هم ربطی به خانواده ها نداشت بعد این خودش رو زده به مریضی میگه من اینجا تنهام و فلان تو خونه بابات داره بهت خوش میگذره از این حرفا ی خاله زنکی بعد زنگ زده به مادرم که یا دخترت صحبت کن منو اذیت میکنه کلا البته من خونه خودمون هم بودم دعوا مون میشد زنگ میزد به باباش که ما دعوامون شده بیا فلانی رو نصیحت کن باز من باید به نصیحت های باباش کوش میدادم الانم مطمئن هستم زنگ زدهبرای باباش خانوادش گفتن این که الان اونجاست به مادرش بگو خیلی بچه ست شوهرم خودش هنوز نمیتونه مشکلات رو حل کنه وابسته پدرو مادرش هست