منو وشوهرم با هم دعوا کرده بودیم اصلا هم ربطی به خانواده ها نداشت بعد این خودش رو زده به مریضی میگه من اینجا تنهام و فلان تو خونه بابات داره بهت خوش میگذره از این حرفا ی خاله زنکی بعد زنگ زده به مادرم که یا دخترت صحبت کن منو اذیت میکنه کلا البته من خونه خودمون هم بودم دعوا مون میشد زنگ میزد به باباش که ما دعوامون شده بیا فلانی رو نصیحت کن باز من باید به نصیحت های باباش کوش میدادم الانم مطمئن هستم زنگ زدهبرای باباش خانوادش گفتن این که الان اونجاست به مادرش بگو خیلی بچه ست شوهرم خودش هنوز نمیتونه مشکلات رو حل کنه وابسته پدرو مادرش هست
قطع ارتباط که نمیتونم چون شوهرم به شدت مامانی و بچه نننه ست بعد شوهرم رو پر میکنه میندازه به جونم ...
شوهر من صد برابر بدتر از شوهر تو هست ولی سر ی ماجرا گیر دادم و قطع رابطه کردم باهم شون تا همین چندروز ه قبل هم داشتم جدا میشدم ولی شوهرم داشت خودشو میکشت برگردم برگشتم و خونه مادرش پامو نزاشتم برادرشوهر بستری شد بخاطر شوهرم رفتم دیدنش مادرش روسو برگردوند منم حسابش نکردم یکم دعوا کردیم ولی گفتم عمرا پامو بزارم خونتون
قطع ارتباط که نمیتونم چون شوهرم به شدت مامانی و بچه نننه ست بعد شوهرم رو پر میکنه میندازه به جونم ...
بگو به مادرت که زنگ بزنه به مادرشوهرت،که ما فکر کردیم پسرت مردشده که بهش دختر دادیم ،چرا به ما زنگ زده مگه دختر من بچه هست که داره چغولی میکنه ما هم باید مثل پسرت به شما زنگ بزنیم بگیم چرا پسرتون اینقدر بچه ننه هست
اجبار خانواده بود ازدواج زود دوتایتون یا خواست خودتون؟چون معلومه پسر به این سن و سال وابسته پدر ومادر میشه چون وقتی کمک هزینه کنند خواه ناخواه دخالت هم میکنن
اره خانواده ها ما رو برای هم انتخاب کردن منم چاره ای نداشتم چون اگه با این ازدواج نمیکردم منو میخواستن بدن به کس دیگه ای منم بین بد و بد تر بد رو انتخاب کردم اره کمک مالی میکنن تا حدودی دخالت هاشون هم هست دیگه
شوهرت وخودت یک کار ،حتی بخور نمیر شده پیدا کنین واز کسی کمک مالی نگیرین حتی بدترین شرایط اینطوری دخا ...
شوهرم سر کار میره ولی حقوقش کم و قسط زیاد داریم خودمم خیلی سعی کردم سر کار برم ولی متاسفانه شوهرم میگفت کار ی که میخواد بکنی باید در شءان عروس بابام باشه وگرنه اون موقع بچه هم نداشتم راحت میتونستم تو مهد کودک ها کار کنم