بزارید بچگی کنن زود با بچها درددل نکنید ، حرفای بزرگونه نزنید بهشون ، استرس ندید بهشون اونا فقط بچن واقعا من خودم زود بزرگ شدم مادرم دردل میکرد باهام همش در مورد بابام ، دعوا هاشون ، مشکلات مالیشون این استرس به من وارد شد و بچگی نکردم متاسفانه ❤️🩹
اینجا چکار میکنم من🔫🐴تاپیکها و پستها رو با دقت نمیخونم ببخشید🔫🐴 به نی نی یار میگم چرا ترکوندینم میگه واسه گذاشتن ایموجی خنده (ر.ک به تنها تاپیکم صفحه ۳ ) شما تو تاپیکای انفجاری صدام کنید من قول میدم با گریه بیام پیتیکوووححححههههه😍😍😍🐎🐎🐎
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
حرف های ما هنوز ناتمام........ تا نگاه میکنی وقت رفتن است...... ناگهان چه زود دیر میشود! مهربونی تنها واقعیت زندگیه♡♡♡♡♡ هر وقت از دست عزیزات ناراحت شدی فکر کن اگه یه لحظه ازت دور شن چه حالی میشی؟؟؟؟ خیلی زود دیر میشه !همین الان قدر بدون😊🥰
انشا: به نام خدا. آینه. از آینه پرسیدم نام نجات دهنده ام را و پاسخش این بود >پول< و از این تعجب کردم که چقدر هم فکر من است... درخواست دوستی قبول نمیکنم. اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم💕
باز باران با ترانه با گوهر های فراوان. می خورد بر بام خانه یادم آرد روز باران گردش یک روز دیرین خوب و شیرین توی جنگل های گیلان کودکی ده ساله بودم نرم و نازک چست و چابک با دو پای کودکانه می دویدم همچو آهو می پریدم از سر جو دور میگشتم ز خانه می شنیدم از پرنده از لب باد وزنده داستان های نهانی راز های زندگانی برق چون شمشیر بران پاره میکرد ابر ها را تندر دیوانه غران مشت میزد ابر ها را جنگل از باد گریزان چرخ ها میزد چو دریا دانه های گرد باران پهن میگشتند هرجا بس گوارا بود باران به چه زیبا بود باران می شنیدم اندر این گوهر فشانی رازهای جاودانی بشنو از من کودک من پیش چشم مرد فردا زندگانی خواه تیره خواه روشن هست زیبا هست زیبا هست زیبا