یعنی مادرشوهرم با همه خانواده کس و کار من سرده اما میرسه ب دوست شوهرم در حد اینکه میخواد براش زن هم بگیره هربار ی عالم چیز براشون میفرستن انقدر صمیمی هستن
انقدر برااام عجیبه رفتارشون دیگه دارم دیونه میشم
الانم دوست شوهرم میخواد زن بگیره ما بخوایم باهم رفت امد کنیم باید ب خانواده شوهرمم بگم چون تو یه ساختمونیم اخه من چیکارش کنم مادرشوهرم هرروز داره جون تر و سرحال تر میشه چیزیش نمیشه برای بعضی مسافرتام شوهرم میندازتش دنبالمون اونم از خدااشه