2777
2789

سال ها قبل دختربچه 8ساله توکلاس داشت گریه میکرد چون معلم درسوازش پرسیده بود ولی اون هیچ جوابی نداشت معلم گفت حواست کجاست چراانقدرتنبلی چرادرس نمیخونی دخترحواسش به حرفای معلم نبود پرت خانه بود خونه ای که بجای آرامش و امنیت برای دخترک جزترس وگریه هیچی نداشت به دیشبی فکرکردکه پدر معتادش مادرشوکتک زدومادروبردن بیمارستان تنها تصویری که جلودختربودصورت خونی مادرش بوددخترعاشق پدرش بودعشق هردختری پدرش بودامادخترارزومیکردکاش پدربمیرد کاش اووخواهرومادرش ازدست پدرنجات پیداکنن کاش یروز بدون دعوابگذره کاش ولی هیچوقت قرارنبوددختررنگ خوشبختی ببینه دوباره مدرسه تعطیل شد ودخترباعجله به سمت خانه رفت چون نگران مادروخواهرش بودوقتی رسید همه چی آروم بود پدردرحال مصرف اون موادنعلتی که زندگیه خانوادشوجهنم کرده بودومادردرحال غذادرست کردندخترباخیال راحت رفت تاتکالیفشوبنویسه بعدنیم ساعت دوباره صدای جیغ ودعوا به گوشش رسید دویدرفت دیدپدرمادروکتک میزنه چشم چرخاند دیدخواهرسه ساله اش گریه می‌کنه به سمت خواهرش رفت بغلش کردوبغل هم گریه کردن دخترهمش 8سال سن داشت اما باید خواهرشواروم میکردانگارهنوزابجی کوچولوش به این دعواها عادت نکرده بود..... 

دعواهای پدرمادرش جدی تر شده بودند و دیگه تحمل مادرش تموم شد برای طلاق اقدام کرد مادردخترک تودنیاهیچی نداشت نه پدرنه مادر تنها یک خونه داشت که پدرشرط گذاشت اگه میخوای حظانت بچه هارو بهت بدم باید خونه روبدی به من.  مادرکه تحمل یه روز ندیدن بچه هاشو نداشت قبول کرد بلاخره ازهم جداشدن دخترخوشحال بودفکرمی کردبدبختی تموم شد ولی آغاز سرنوشت تلخ این خانواده بوده چندسال اول اجاره نشین این خونه واون خونه بودن مادریک تنه هم مادربودهم پدر صبح تاشب کارمیکرد باسختی وتلاش یه خونه براخودش بچه هاش درست کرد.....

 دخترکه چندوقتی بودازدواج کرده بود به زودی قراربودمادربشه ولی هنوز توبچگی مونده بود توبچگی که باحسرت خوشی گذشت بچگی که بدون پدروفقر گذراند درسته اون دختر18سالش شده بود ولی نبودپدربراش شده بودعقده کمبود همسرش آدم بیخیال وبی احساسی بودعاشق دخترک بودولی هیچوقت محبت نمیکردوکلا به دخترقصه ما توجه نمی‌کرد چندسال گذشت دختربچه دومش روبدنیاآوردولی هنوزم تشنه محبت و توجه بود همسرش بداخلاق بود دخترراهوکج رفت محبت ازغریبه هاگرفت دخترتودنیای مجازی غرق شده بود صبح تاشب توگروه هامیچرخید دیگه به زندگیش علاقه نداشت تا اینکه ینفرامدغربیه نبود دختربهش وابسته شد صبح تاشب باهاش چت میکردتااینکه یه شب درحال چت کردن خوابش گرفت و همسرش که بیدارشده بودگوشیوبرداشت وکل چت هارودیددعواکردگفت باید جدابشیم اماهرطورشده همسرش راضی کردن تایه فرصت بده بخاطرش بچه هاش مردقبول کردودوباره برگشت سرزندگیش ولی دخترقصه ماوابسته اون آدم شده بود دوباره بهش پیام داداینبار مردعوض شده بود به دخترمیگفت باید باهم رابطه داشته باشیم دخترفهمیدهمه اون حرفا وعلاقه دروغ بود بالون پسر کات کرد گفت عمرن دستت بهم برسه حال دخترخوب نبود که یهوینفرپیداش شد دخترکه از رابطه قبلش فهمید همش دروغه پسروپس میزد اماپسر زیادتلاش کرد انقدرتوجه ومحبت به دخترکردکه درخترعاشقش شد این رابطه انقدرعمیق شدکه جدایی برای هردوتاشون سخت بود پسر هیچوقت اسم رابطه نیاورده بودوهمش می‌گفت من عاشق خودتم نه بدنت نمی‌خوام هیچوقت عشقمون کثیف بشه دختربیشترعاشق پسرشد وبهش اعتماد کرد اونادوسال باهم چت میکردن یباردخترسعی کردازشوهرش جدابشه وباپسرازدواج کنه ولی مادردخترنزاشت خانواده پسرهم نزاشتن مجبورشدن بادوری هم کناربیان و ادامه بدن پسرتغییرکرد خواسته هاش عوض شد دیگه حرفش عشق نبودرابطه بود کم کم بینشون فاصله افتاددیگه ازعلاقه پسر خبری نبود امادخترهروز عاشق ترمیشود پسرهمه جوره به دخترخیانت نامردی کرد آبروی دختربرد دختردوبارخودکشی کردروزای سختوپشت سرگذاشت برای فراموش کردن پسر هرکاری کردولی نتونست وپسرهنوزم به ضربه زدن به دخترادامه داددخترقصه ما25سالشه پراززخم دردخاطره تلخ خیلیا قضاوت میکنن حقش بود؟ اون فقط توجه میخواست اون فقط علاقه میخواست واقعا حقش بوداخه چراانقدربدبخت بودچراانقدرساده بود چراگول حرفای عاشقانه روخوردچرایع مردوکه بخاطرهوسش آمده بودباورکرد آخه چراانقدر این دختراحمق بودچرازندگیه خودشوبچه هاشومادرشوجهنم کردم مگه مادرش بابدبختی بزرگش نکرد این جواب مادرش نبود چراخودشوبددنیاکردالان اون دخترقرارسومین بچشوبدنیابیاره باسن کم وکلی تجربه هنوزنم خیلی شبا حالش بده گذشته همیشه دنبالشه آخه اون می‌تونه باوجودهمه تلخیای گذشته مادرخوبی باشه 😭😭😭می‌تونه ادامه بده خیلی کم آورده  اگه قرارقضاوتش کنیدلطفا هیچ حرفی نزنید چون خودشم می‌دونه اشتباه کرده وهروزبخاطراین اشتباه آرزوی مرگ می‌کنه درست زمانی که میخواستم خودموبکشم فهمیدم باردارم نمی‌دونم این کاروکردخداتابهم بگه زندگی ادامه داره اینکه باید نفس بکشی علاقه ای به بچه توشکمم نداشتم هیچ امیدی به دنیانداشتم تااینکه صدای قلبشوشنیدم دلخوشیه من شد امیدمن شد مرحم دردام شد😭😭هروز هرشب میترسم سقط بشه میترسم تاوان گذشته روباازدست دادنش پس بدم اگه دخترقصه قضاوت نشده براش دعاکنید دعاکنید بقیه زندگیش بدون دردبگذره دعاکنید حداقل بچه هاش خوشبخت بشن اونامثل مادرشون باحسرت بزرگ نشن پدربچه هابرعکس پدردخترداستان عاشق بچه هاشه بخاطربچه هاش ازهمه نامردیای همسرش گذشته بخاطرایکنه بچه هاش آرامش داشته باشن ازخطاهای زنش گذشته کاش خدا هم دختروببخشه وبهش آرامش بده چون هیچوقت آرامش نداشت...

آنکِه بودَنَش بِدونِ مِنَت و اَبَدیست 'خداست'🤍🌱

حالا دختر قصه خودتی؟

زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ظرف امروز پر از بودن توست زندگی درک همین امروز است...................... من یک زنم پر از حس شیرین به دست آوردن ها و حس تلخ از دست دادن ها واما اکنون مادری هستم که دلخوش به طفلی که تمام تمام من است.

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

آرامش را داشت اما ندید

من توجه میخواستم من دنبال علاقه بودم همسرم همیشه خسته بود اون برای زندگیمون تلاش میکردکلافه بود من خستگیشو ندیدم من علاقه میخواستم

آنکِه بودَنَش بِدونِ مِنَت و اَبَدیست 'خداست'🤍🌱
من فقط‌میتونم یه توصیه کنمبچه نیار دیگه

من بعدبچه دارشدن زندگیم بهم خورد نمی‌دونستم قراراین اتفاقابرام پیش بیاد سومی هم درست زمانی درست شدکه اون اتفاقاتموم شدن وناخاسته بود  

آنکِه بودَنَش بِدونِ مِنَت و اَبَدیست 'خداست'🤍🌱

داشتن رابطه با نامحرم را نمیشه توجیه کرد شما 

از خدا دوری ک آرامش نداری

دوستان من هم از شما زیباترن هم پر مش‌کلات ترن پس برن دنبال رفیق پسر؟

چی میخاسی محبت.؟

آقااا برای محبت دیدن باید به آقایونی که رفیق میشی ته تهش سرویس بدی 

هزاربارم باهاشون بری تو رابطه تهش رابطه میخان 

به جا این حرفا و توجیه ها بچسب به بچه ها و زندگیت برو ی دکتر روانشناس قرص اعصاب بخور اما نرو به هر مردی شده رو بنداز 


این مشکلات هستن که رشدت میدهد...
عزیزم ناراحت شدمبچه هات ناخواسته ان؟؟؟؟چرا وقتی سرت تو زندگیت نیست سه تا بچه ها آوردی دلت میاد طفل ه ...

من هیچوقت فکرشو نمی‌کردم قرار زندگیم خراب بشه میخواستم مادرباشم وبراشون زندگی خوبی بسازم همون زندگی که خودم حسرتشوداشتم

آنکِه بودَنَش بِدونِ مِنَت و اَبَدیست 'خداست'🤍🌱
من توجه میخواستم من دنبال علاقه بودم همسرم همیشه خسته بود اون برای زندگیمون تلاش میکردکلافه بود من خ ...

متمرکز شدی روی محبت

کدوم محبت کدوم کشک

برای دیدن محبت باید بدی

میخای بعدها انگ بچسبونن به بچه هات 

بگم مادرشون هرزه بود

این مشکلات هستن که رشدت میدهد...

پدرت آرامش را از خانوادش گرفته

و الان این تویی که داری با پریدن به این اون 

آرامش را از خانواده ت میگیری 

تو آرامش را از خانوادت گرفتی هی میخای ی مردبیاد بهت محبت کنه

مردها هم هوس دارن باید بدی تا محبت بدن 

این مشکلات هستن که رشدت میدهد...
من هیچوقت فکرشو نمی‌کردم قرار زندگیم خراب بشه میخواستم مادرباشم وبراشون زندگی خوبی بسازم همون زندگی ...

خیانت توجیه نداره 

شما خیانت کردی دنبال توجیه نگرد 

فرقت با پدرت چیه؟

اون معتاد بود زندگی بچه هاشو خراب کرد

شما با خیانت 

فرض کن دوباره شوهرت بفهمه و طلاقت بده 

اون بچه ها آواره میشن میفتن دست نامادری

آدم شو خودتو توجیه نکن

به این فکر کن

پدرت آرامش رااز مادر و خواهرت  گرفت

دخترش آرامش بچه ها و شوهرش!!!

چهار روز دیگه به بچه هات همین دور و بریات 

انگ هرزه میچسبونن تو  هرزه نیستی فقط ساده ای هرکی از راه رسید نخ نده 

پیام نده

زنگ نزن 

صدای تورا نامحرم نباید بشنوه 

نجیب باش


این مشکلات هستن که رشدت میدهد...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   asraam  |  5 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  22 ساعت پیش