2777
2789

لحظه هایی هست که آدم بعد از گذشتن شون با خودش فکر میکنه میگه چجوری نمردم؟؟ چجوری زنده موندم؟؟ 

من خودم لحظه ای که ساک و کریر خواهرزاده مو که با هزار امید برده بودیم که بیاریمش خونه و خالی  از بیمارستان برگردوندیم حس میکنم چطور نمردم؟؟ یا اون لحظه ای که شیرش می‌ریخت و من تند تند یخ میزاشتم روی سینه هاش که خشک بشه نمیدویستم شیرشو خشک کنم یا اشکاشو اون لحظه چطور نمردم ؟؟ 

 ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت   جایت همیشه در دل من درد می کند 💔    

تا دلت بخواد اره

فقط 32 هفته و 1 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

نیازی به کارآگاه بازی نیست❌کاربری دومِ آیلیم که در امتداد  دکترایِ داروسازیِ✅سوالی داشتین خوشحال میشم بپرسین تا جایی که بتونم راهنماییتون میکنم. مخالف سرسخت حس ششم هستم حتی برای سرگرمی.زاده آذربایگانِ آذربایجان نیمه تاریکشم و این کاربری گویای حالم و روحیات من و نینی تو دلیمه🧚🏼‍♀️🌪🌒

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

اره یه بار با دوستم تنهایی از مدرسه برگشتم 

ما سر راه رفتیم پارک و خیلی خلوت بود یه مشت لات و بچه 18 ساله سوار موتور اومده بودن دنبال ما و سر به سرمون میزاشتن ما هم تنها و تو جای خلوت بودیم ترسیده بودیم دیگه انقدر دویدیم که رسیدیم یه یه خونه در خونه رو زدیم یه اقایی اومد دیگه اونا همشون رفتن

البته احتمال مرگ نبود ولی تجاو.ز چرا

الانم بهش فکر میکنم حس میکنم فیلم جنایی بودم واقعا درکش برام سخت بود 

من و مادرم تنها خونه بودیم با داداش کوچیکم 

خونمون حیاط داره 

ساعت ۷ بعد از ظهر یه روز پاییزی یهو یه نفر با اسلحه درو باز کرد اومد تو خونه 

من تازه نمازم تموم شده بود و چادر سرم بود و مامانمم تازه از بیرون اومده بود و با حجاب کامل بود اومد تو خونه کلت رو گذاشت رو سرمون میگفت طلا بدید من رفتم و چنتا مشت بهش زدم اما چون ترسیده بود دستم جون نداشت 

یکم کلتشو کج کرد و بغل گوشم شلیک کرد یعنی توی آشپزخونه بعد میگفت طلا بدید 

من آستینامو با ترس بالا زدم و گفتم ببین طلا نداریم(از ترس وقتی استینامو بالا زده بودم دست خودمو زخم کرده بودم )

کلتو گرفت جلوی مامانم و من دستمو جلوی مامانم کشیدم و رفتم جلوش 

چیزی گیرش نیومد

کلتو سمت پاهامون گرفت

من و مامانم همدیگرو بغل کرده بودیم و گریه میکردیم 

یهو رفت 

همش با خودم میگفتم اونشب چجوری سکته نکردم 

زندگی همان جوانه است که روزی میروید و روزی میمیرد🌱... دور افکار و آرزوهایت حصار نومیدی نکش که تو همیشه میتوانی رویایت را خلق کنی...

الانم بهش فکر میکنم حس میکنم فیلم جنایی بودم واقعا درکش برام سخت بود من و مادرم تنها خونه بودیم با د ...

تو عمرم انقدر نترسیده بودم

بعد ازینکه رفت 

من سریع رفتم درو قفل کردم و یهو پاهام بی حس شد و افتادم

بعدم سریع زنگ زدم همسایمون 

دزد هم شلیک کرد به در خونمون و در رفت 

مامانم همیشه میگه تو چجوری اونهمه حرف زدی و تونستی با مشت بزنیش😂😂

خودمم نمیدونم چجوری😅😂

زندگی همان جوانه است که روزی میروید و روزی میمیرد🌱... دور افکار و آرزوهایت حصار نومیدی نکش که تو همیشه میتوانی رویایت را خلق کنی...

چه لحظه ای بوده

خیلی زیاد بودن یکی دوتا نیست

فقط 32 هفته و 1 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

نیازی به کارآگاه بازی نیست❌کاربری دومِ آیلیم که در امتداد  دکترایِ داروسازیِ✅سوالی داشتین خوشحال میشم بپرسین تا جایی که بتونم راهنماییتون میکنم. مخالف سرسخت حس ششم هستم حتی برای سرگرمی.زاده آذربایگانِ آذربایجان نیمه تاریکشم و این کاربری گویای حالم و روحیات من و نینی تو دلیمه🧚🏼‍♀️🌪🌒

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   moeinipoor  |  18 ساعت پیش
توسط   11aye  |  2 ساعت پیش
توسط   nazgol69mk  |  2 ساعت پیش