2777
2789

داستان از ۴سال پیش شروع شد،اینا اومدن خواستگاری،عقد کردیم حالا بماند چقدر سر مهریه کش و قوس داشتیم یکبار دعوای بدی شد و توی محضرخونه داشت همه چی بهم میخورد فقط بخاطر مادرشوهرم،دیگه بزرگای فامیل اوکی کردن و خطبه خونده شد،همونجا مادرشوهرم و خواهرشوهرم دو سه تا تیکه به مامانم و خواهرم انداختن ولی ما هیچی نگفتیم چون گفتیم زشته درست نیست،عقد کردیم توی محضرخونه بدونه مراسم،توی عقد هزار بار مادرشوهرم و خواهرشوهرم اذیتم کردن اشکمو درآوردن من فقط گریه میکردم ولی شوهرم مرد خوبی بود از همه لحاظ،۶ماه عقد بودیم....

من و همسرم واسه دوتا شهر مختلفیم،من توی ۶ ماه عقد کلا سه بار اومدم خونه مادرشوهرم ولی هردفعه دو سه هفته میموندم یعنی خودشون نمیذاشتن من برم،توی همه ی کارای خونه بهشون کمک میکردم مثل دختر خودشون،ولی هیچوقت خوبیای من به چشمشونم نمیومد انگار وظیفه من بود

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

همسرم توی عقد خودش خونه خرید،۴تا تیکه سنگین جهیزیه رو خرید،ولی اینا به روی خودشونم نمیوردن که پسر عقد کرده دارن،حتی سر عقد هزار تومن کادو ندادن،همسرم خودش نشون و حلقه و سرویس خرید برام،ما خونه خریدیم همسرم گفت تا نرفتیم بشینیم تعمیر کلی کنیم،۳ ماه طول کشید تا تعمیر کنیم

تا اینکه یک ماه بعداز عقد پدر من بخاطر مبتلا شدن به کرونا فوت کرد،همسرم تنهایی اومد مراسم حتی انقد برامون ارزش قائل نشدن که مراسم پدرم بیان،درصورتی که همه اومدن،شب یلدا بود و دوماهی میشد پدرم فوت کرده بود،من تازه عروس بودم و هنوز عقد بودم،ولی به روی خودشون نیوردن حتی یه کادوی کوچیک به من بدن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792