2777
2789
عنوان

من یه شب دیوونه شدم

51 بازدید | 0 پست

من چهارشنبه شب بود رفتم حموم (نمیدونم ربطی داشت یا نه) من حس میکنم گاهی اوقات یکی هست و کجاست و اینا تو حمومم بعد از، شستشو همینطور شد من کلا اهمنیت نمیدم به این حسا 

از همون در اومدم نشستم کنار مامانم نمیدونم کلا نفرت عقده اومده بود سراغم و همینطور کنایه میزدم اینا  هیچی دیگه انگار منتظر یه بحث بودم گفتم اینطوری اونطوری اولش گریه میکردم میگفتم بعدش خنده اومد سراغم و میخندیدم مصنوعی نبود انگار چیز خنده داری بهم گفته باشن کلی حرف های دردناک به مادرم زدم (واقعا قضیه رو بزرگ کرده بودم مشکل یه چیز جزئی بود) اما انگار برام بزرگ شده بود 

اخرش رفتم تو اتاق سک سک میکردم و چرت و پرت میگفتم واقعا همه چی قاطی پاتی هذیون کلا😑😑 مادرم اومد تو اتاق گفت دیوونه شدی چت شده نگاه داری چجور میکنی خودتو دیدی بسم الله 

خودم میدونستم اما دست خودم نبود 

بعد دوباره اومد گفت دیگه شب حموم نمیریاا نگاه چجور شدی (دیوونه شده بودم) پشت بندش چرت و پرت میگفتم 

روز بعدش به خودم اومدم واقعا چم شده بود نمیدونستم چطور جمعش کنم غرورمم اجازه نمیداد معذرت و اینا بخوام هیچی دیگه قهرم اما نمیدونم برای چی 😐 چی بگم حالا بگم اونشب دیوونه شدم؟  شب هم دیگه حموم نمیرم 

زندگی من 😫💔👈🤣😍👈😫💔👈🤣😍👈😫💔👈🤣😍

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز